خلاصه ماشینی:
"میدرد پردهء سنگین سکوت میرود تا بجهان ملکوت *** دانی آن کیست که با حسرت و آه میزند ناله انا لله؟ او بود مرد حق و عاشق شب همه شب همدم یا رب یا رب مرد حق ز آتش دل بیتاب است امشب آشفته دل و بیخواب است مرد حق منتظر فجر بود که زد دنیا همه در زجر بود *** فجر بیچاره سر انجام دمید رخ بظلمت زخجالت پوشید مرد حق خاست بآهنگ نماز شد روان جانب مسجد بنیاز پیش رویش همه مرغابیها ناله کردند زبی تابیها که خدا را تو زمسجد بگذر زانکه بهر تو کمین کرده خطر باز،قلاب در خانه او دست خود در کمرش برد فرو که مرو ای همه را چشم و چراغ بوی خون آید از این شب بدماغ مرد حق بست کمر مردانه رفت مشتاق برون از خانه رفت در مأذنه و کرد نیاز برکشید از دل خود بانک نماز از اذانش همه لرزید جهان سوخت از شعلهء آن پردهء جان آمد از مأذنه پائین بشتاب پای بگذاشت درون محراب مرد حق غرق دعا گشت و نماز با خدا گرم مناجات و نیاز *** ناگهان دست جنایت جنبید کرد کاری که جهانی لرزید برقی از تیغهء شمشیر بتافت تا جبین فرق علی را بشکافت چون شفق سرخ شد آنروی سفید ناله زد در غم او عشق و امید اندرین فاجعهء محنتخیز دل محراب شد از خون لبریز زآتشی کان دم شمشیر افروخت خرمن عدل و مروت همه سوخت غرق شد چهرهء توحید بخون گشت رخسار حقیقت گلگون شد بلند از دل این عالم خاک: وا اماماه،بسوی افلاک «شفق»از داغ علی دلخون است بیجهت نیست که آتشگون است"