خلاصه ماشینی:
"«مکتب اسلام» شنیدم کز جوانان نوجوانی مهیا دیده از بهر تو خوانی خورشهائی که کمتر دیدهدیده درون ظرفها پیشت کشیده تو غافل از حلال و از حرامش بخوردی تا شدی سیر از طعامش نپرسیدی زخود کاین لقمه پاک است و یا آلوده است و شبههناک است؟ چرا رفتی سرخوانی که اشراف نشسته با غرور آنجا در اطراف ولی محروم از آن مجلس،گدایان تهیدستان،فقیران،بینوایان شگفتا!این ره دین خدا نیست تهیدست از غنی هرگز جدا نیست!
*** شوم تنها بدین خرسند و شادان که خوانندم امیر اهل ایمان؟ ولی در غم نباشم یار آنها؟ برنج زندگی غمخوار آنها؟ چنین کس نیست شایان امارت که از حرص است دربند اسارت چو باشم من امیر اهل اسلام نگیرم لحظهای زاندیشه آرام کنم با بیکسان خود را برابر مگر غم را کنند احساس،کمتر بقوت و جامهگیرم سخت بر خویش شوم همرنگ محرومان،درویش مگر چون خویش را با من بسنجند زاندوه تهیدستی نرنجند *** چنان بر نفس خود گیرم کنون سخت که با نانی شود خوشحال و خوشبخت وگر آرم نمک جای خورش پیش شود خرسند و ننماید طلب بیش"