خلاصه ماشینی:
"پنجه دیو به بازوی ریاضت بشکن کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست حذر از پیروی نفس که در راه خدا مردمافکنتر ازین غول بیابانی نیست (دیوان 686) وانگهی سعدی براساس داستان کهن«ازوپ»انسان هوسناک را زیر نماد بلبل و خردمند و دوراندیش را با مورچه یاد میکند و نشان میدهد که در فصل وحشتناک زمستان این یکی که توشه برای هنگام سختی برگرفته در آسایش است،حال آنکه آن دیگری که زندگی بیبندوباری داشته،در رنج و تعب.
به هنگام بحث از اخلاق آرمانی،سخن سعدی آنچنان دلکش و سرشار از نرمی و غناست که نظیری بر آن مترتب نیست: اگر لذت ترک لذت41بدانی دگر لذت نفس،لذت نخوانی هزاران در از خلق بر خود ببندی گرت باز باشد دری آسمانی سفرهای علوی کند مرغ جانت گر از چنبر آز بازشرهانی و لیکن تو را صبر«عنقا»نباشد که در دام شهوت به گنجشک مانی ز صورت پرستیدنت میهراسم که تا زندهای ره به معنی ندانی گر از باغ انست گیاهی برآید گیاهت نماند گل بوستانی (دیوان،108) ازین سرزنشهای هواوهوس نفسانی،نباید چنین نتیجه گرفت که سعدی،زندگی غریزی را به چیزی نمیگیرد.
بااینهمه در مشاهده قدرتش،عقل کوتاه میآید و آخرین سخنی که در برابر عشق و زیبایی بیپایان الهی بر زبان میآورد،این است: «بار پروردگارا!بزرگا که تویی و فوق هر پنداری91» بر اثر چنین حالت خلسهآمیزی است که سعدی نیز در طی قصیدهای به گونه مزامیر با شیوه خاص خود،شکوه و عظمت خدایی را چنین بازمینماید: فضل خدای را که تواند شمار کرد؟ یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد02؟ در این قصیده طولانی،سعدی با زیبایی تمام،برخی از مواهب و آثار گونهگون زمین را از مروارید گرفته تا انواع گلها و میوهها و ستارگان با تجلیل از خداوند،یکایک برمیشمارد و مآلا با اعتراف به ناتوانی خویش،خود را ملزم به خاموشی مییابد."