چکیده:
دانش و علوم بشری بر حسب موضوع، روش و هدف از یکدیگر متمایز و تقسیم می پذیرد. حکیمان پیشین، مجموع علوم را به نظری و عملی و هر یک را به سه گروه دسته بندی کرده و مباحث در حکمت و دانش نظری را به اعتبار ارتباطش بوجود مادی و غیر مادی، به الهیات (علم الهی، علم اعلی و مابعدالطبیعه) و طبیعیات و ریاضیات (علم تعلیمی) تقسیم و تنظیم کرده اند. آنان در موضوع علم الهی و یا ما بعد الطبیعه آراء مختلفی را ارائه نموده اند. در این مقاله پس از طرح مساله و بیان آراء و انظار به این نتیجه دست یافته ایم که موضوع این علم در هر دو بخش الهیات به معنای عام و خاص یکی است و آن عبارت است از حقیقت وجود و یا وجود محض و کسانی که موضوع الاهیات به معنای اعم را موجود دانسته ولی موضوع الاهیات به معنای اخص را خداوند قرار داده راه ناصواب را انتخاب کرده اند و این تفکیک با مبانی فلسفی حکیمان ناسازگار است.
Knowledge and human sciences are divided and separated according to the subject، method and purpose. Early philosophers have classified the whole knowledge to theoretical and practical and each of them into three parts. They have divided and regulated the theoretical theosophy and knowledge in regard to its relation to material and spiritual existence into theology (Divine knowledge، supreme knowledge، and metaphysic)، natural sciences and mathematics. They have given different ideas about the subject of theology or metaphysics. After propounding the issue and stating the views in this article، we have reached to this result that the subject of this science in both parts of the theology in general and in particular is one، that is، reality of existence or pure being. Those who understand existent as the subject of theology in its general meaning but God as the subject of the theology in its particular meaning have chosen the incorrect path and this distinction is incompatible with the philosophical foundation of the philosophers.
خلاصه ماشینی:
"از مسائل علم نخواهند بود؛زیرا این سمائل هم بر علل و اسباب عارض میگردد و هم بر غیر علل و اسباب، لذا از عوارض ذاتی علل نخواهد بود،علاوه بر اینکه موضوع بودن علل در صورتی صحیح است که وجود آنها محرز گردد و بدیهی است که تنها دانشی که متعرض اثبات وجود علل میشود فلسفه است لذا معنا ندارد مسائلی که در علم اعلی به اثبات میرسد خود موضوع علم اعلی باشد و اگر موضوع را علل و اسباب به شرط شیء بدانیم که مثلا جهت فاعلی را در علت فاعلی مدنظر قرار دهیم باز باطل است؛ زیرا اسباب به شرط شیء در فلسفه و علم اعلی مورد بحث قرار میگیرد«لأن ذلک مطلوب فی هذا العلم»پس نمیتواند موضوع باشد و اگر اسباب و علل را به نحو عام مجموعی موضوع فلسفه بدانیم نیز مخدوش است،چرا که اجزای مجموعه سبزاوارتر هستند برای موضوع بودن؛زیرا اجزا در هر جمعی بر مجموع مقدم است«فإن النظر فی أجزاء الجملة أقدم من النظر فی الجملة»و اگر وجود علل را موضوع بدانیم در این صورت میگوییم اسباب و علل مدخلیتی ندارد بلکه درواقع وجود،معیار و ملاک است پس باید بپذیریم که موضوع ما بعد الطبیعه موجود بما هو موجود است مضافا به اینکه خصوصیت علی و سببی از کمالات وجود است."