خلاصه ماشینی:
"مدیری دلسوز که به جای قیافه گرفتن و ترساندن دانشآموزان،از سقف اتاقشآویزان میشود و با اسکیتبرد به مدرسه میآید!این تصویر دیگرگون از یک مدیر مدرسه،در گام اول موجبات نزدیکیاین شخصیت را با مخاطب کودک به همراه دارد و از دیگر سو علاوه بر جذاب کردن داستان،بیانگر آن است که انسانهاهرچقدر هم که بزرگ باشند(حتی به اندازهی مدیر یک مدرسه!)باز هم میتوانند روحیهای شاد و بازیگوش،همچون خودکودکان داشته باشند و چه بسا از آنها بازیگوشتر باشند!...
اگر شاگردان مدرسهی ماقبل از شروع تعطیلات،همراه خانوادهها یک میلیون دقیقه کتاب بخوانند من لباس بابا نوئل میپوشم و به پایم کابل فنریمیبندم و از سقف مدرسه میپرم پایین!»(ص 67،جلد دوم) در ادامه دانشآموزان به مهربانیهای بیش از اندازهی آقای مدیر دل میسوزانند و برای جلوگیری از اقدامات خطرناکاو،در اقدامی جمعی وارد عمل میشوند تا او را از این کار بازدارند: گفتم:«آقای ناوال،ما آمدیم تا با شما معامله بکنیم.
برای نمونه در جلد اول این مجموعه(خانم بریج،معلم گیج)خانم بریج وانمود میکند که تواناییخواندن و نوشتن ندارد و دانشآموزان که دلشان به حال او سوخته،برای یاد دادن به خانم معلمشان دست به کار شده واز خود مایه میگذارند،گو اینکه نمیدانند همهی اینها برنامهای هستند از سوی خانم بریج برای تشویق به خواندن و حلتمرین بیشتر...
(گزینش از ص 55 و 56،جلد دوم) از خودگذشتگی مدیر مدرسه برای تشویق دانشآموزان از این هم فراتر میرود،چنانکه نویسنده با غلو کردن در اینباره،هم رخدادها را جالبتر میکند،هماینکه خنده بر لبان مخاطب مینشاند: «اگر شما بچهها یک فهرست صد هزارتایی از کلمههای جدید بنویسید تا قبل از روز عید شکرگزاری آن را تحویلبدهید،من هم آن روز لباس بوقلمون میپوشم و سوار چوبپا میشوم و توی خیابان اصلی راه میروم."