خلاصه ماشینی:
"آیا نویسنده مطمئن است کودکان امروز را با میزان اطلاعاتی که به دستشان میرسدو ذوق طنازانهای که در هر روز بیشتر سختگیر میشود و به هر پدیدهای که طنز پنداشته شود،واکنش نشان نمیدهد،به درستی میشناسد؟باهمین سطح شناخت میخواهیم برای کودکان امروز داستانهای طنز و پندآموز و مخیل بنویسیم؟آیا واکنش طبیعی مخاطبان به داستانی مانند«دهکدهی مارها»که در آن همهی قصهپردازیهای نویسنده به اینجا ختم میشود که مارها به روستا آمدند و در هر خانهای ماری زندگی کرد،ایننیست که«خب که چه؟!!» آیا اطلاعات عمومی کودکان امروز با این سطح شناخت و آگاهی تا این سطح نیست که پیرنگ داستان«زنبورهای عسل و زنبورهای قرمز»رااز اساس دچار مشکل بدانند؟به نظر میرسد نویسنده در لحظه نوشتن و بهخصوص هنگامی که پیرنگ داستانهای خود را میریخته است،مخاطبخود را بسیار دست پایین گرفته و همین دست پایین گرفتن و کماهمیت دانستن مخاطب،باعث شده است که حتی یکبار زحمت ویرایش داستانهارا به خود ندهد و خواننده شاهد مشکلات ویرایشی و دستاندازهای عجیب و غریب در نثر نویسنده باشد."