خلاصه ماشینی:
"به خدا سوگند شنیدم که (به تصویر صفحه مراجعه شود) کسی در گوشم زمزمه کرد و گفت«سل الطبیعه هل لازلت سادرة»و بیدرنگ سه بیت نوشتم که شد هستهء اصلی قصیده و سرودم که: «سل الطبیعه هل لازلت سادرة ام انت خجلی لما ارهقته نصبا(2) و هل تعمدت أن اعطیک سائبه هذا الذی من عظیم مثله سلبا هذا الضیاء الذی یهدی لمکمنه لصا و یرشدأ فعی تنفث العطبا» و بدون اینکه خود احساس کنم، حالتی به من دست داد که از خود بیخود شدم و این حالت چنان مرا تحت تأثیر خود قرار داد که با تمام قدرت به میزی که در منطقهء ییلاقی «زحله»در برابرم بود کوبیدم و هنوز صبح ندمیده بود که قصیدهام را به پایان بردم.
*بهترین خاطرات شما از شام کدام است؟ *ایام وزارت جمیل مردم را به یاد میآورم که در شام کنگرهای ادبی برگزار شده بود و من نیز با قصیدهای در آنجا حضور داشتم،با مطلع: «حی الصوف لرأب الصدع تجتمع وحی صرخه ایقاظ لمن هجعوا»(5) در این زمان پسرم فرات-که خردسال بود-نیز همراهم بود و من سخنم را خطاب به«شام»ادامه دادم که: «فرات أشبه کل الناس بیولعا فیما احب تبناه بک الولع»(6) از دههء سی به بعد پیاپی دیدارهایی از«شام»داشتهام،در کنفرانسها و بزرگداشتهای معری در دههء چهل و المالکی در دههء پنجاه شرکت و حضور داشتهام و در ابراز عشق به شام قصیده المالکی را سرودهام با این مطلع: «دمشق لی فی رباک الخضر جمهرة هم لی ال هل و الجیران و الدار»(7) منبع:مجله عربی العالم حسین میرزایی پینوشت: (1)-چشم رضامند بر دیدن عیوب ناتوان است و دیدهء ناخشنود بدیها را عیان میسازد."