خلاصه ماشینی:
"همین قتل بیدلیل و آن فضای سرد و وهمآلود همکه میتواند خوانندههای دوستدار هیجان و ماجراهایهیجانبرانگیز را خوش بیاید،مرا که در این پیرانه سریاز هرگونه شور و هیجانی که ضربان قلبم را بالا ببردپرهیز میکنم،میتوانست از ادامۀ داستان منصرفکند.
اما پیش از این که داستان را نخوانده بگذارم کنار،داستان با چرخشی نرم و ناپیدا چند سالی به عقببرمیگردد و به روزگار کودکی«قدرت»میرود.
حتی در دورۀ کودکی و در میان کودکانکه علی القاعده باید دنیای معصومیتها و دوستیهایبیرنگ و ریا باشد،این بچۀ ده-یازده ساله،جز خشم و(به تصویر صفحه مراجعه شود)خشونت و تجاوز و تمسخر نصیبی ندارد.
حتی دخترکی هم که دوست و همبازی و همسایۀاین کودک بیکس و کار است و میتواند یکی از آنعشقهای کودکی و«نخستین عشق»ی باشد که بهزندگی آدمی طراوت میبخشد،نمیتواند درد بیکسی«قدرت»را دوا کند.
یا شاید همان حکایتهمان ماجرای قدیمیست که«دستت نمیرسد بهبیبی،دریاب کنیز مطبخی را»!هرچه هست،قرار استاو در ولایت زادگاهش به دار مجازات آویخته شود تاعبرتی باشد برای دیگران که دیگر از این کارها نکنند."