چکیده:
چارلز هارتسهورن، تقریری جدید از برهان وجودی آنسلم ارائه میدهد که متناسب با مفهوم مورد پذیرش او از خداست. از دیدگاه او، نه طرفداران آنسلم و نه مخالفان او فهم صحیحی از برهان اصلی آنسلم نداشتهاند. او خطای این متفکران را به جهت تبعیت از گانیلو میداند که فصل دوم خطابه را در تقریر برهان وجودی ملاک قرار داده و فصل سه و چهار را نادیده گرفته است. هارتسهورن اکثر کتابهایی را که دربارة برهان وجودی آنسلم بحث کردهاند، دارای این وجه مشترک میداند که به نکات مهمی که آنسلم در فصلهای سه و چهار خطابه بیان کرده و بارها در پاسخ به گانیلو تکرار کرده است، توجه نکرده و فقط به استدلالی که در فصل دو آمده اکتفا نمودهاند.
خلاصه ماشینی:
"او اولین کسی میبود که از تعریف خدای ایمان نه فقط وجود خدا را نتیجه میگرفت، که اگر اینطور بود، بسیار ناچیز بود (زیرا ایمان به موجود آنچنان مهم و مورد پرستش برای همه، دستکم بهمعنای ایمان به موجودی است که وجود دارد)، بلکه وجوب وجود و بنابراین، بیهمتایی او در این نحوه از وجود (خطابه، فصل 3)، یعنی قابل تصور نبودن عدمش را اثبات میکرد.
چند سال قبل از مقالة مالکوم، فیندلی (Findlay) (نک: بخش 2، قسمت 17 و کتابنامه بخش 1) این دیدگاه را مطرح کرد که آنسلم در واقع، در این اعتقادش بر حق بود که خدا را باید بهگونهای فرض کرد (اگر اصلا فرض شود) که بالضروره موجود است؛ زیرا وجودی که شایستة پرستش باشد، نمیتواند این نقص را داشته باشد که وجود خودش ممکن باشد، و گرنه بدیل و جانشین برایش قابل تصور خواهد بود.
بنابراین، یا حقیقت خدا کاملا انتزاعی است یا فعلیت عینی خاصی دارد که دارای جنبة امکانی است؛ اما اگر آن واقعیت عینی که الوهیت را به فعلیت میرساند ممکن باشد، به چه معنا میتوان گفت که وجود خدا ضروری است؟ پاسخ - که نمیتوان آنرا در آنسلم و هیچ یک از معروفترین منتقدانش یافت - چنین است: وجود داشتن، همواره بهمعنای نحوهای فعلیتیافتن در قالب یک واقعیت مناسب عینی (ممکن) است و این، معنای کلی وجود است؛ اما این در حالی است که در مصادیق معمولی وجود، نه تنها آن واقعیت عینی خاص جنبة امکانی دارد، بلکه این هم جنبة امکانی دارد [و ضروری نیست] که واقعیتی عینی برای تجسم بخشیدن به محمول وجود داشته باشد."