خلاصه ماشینی:
"اما آیا میتوان ارادهء بخشی از مردم را-ولو این بخش متضمن اکثریت باشد-بمنزلهء اراده عمومی مردم تلقی کرد؟آیا بین وحدتی که لازمهء اراده عمومی است از یک طرف و تنوعی که معلول اختلاف عقاید بین مردم است از طرف دیگر،یک تعارض حل نشدنی وجود ندارد؟ اساس قضیه در اینجا این است که شعور سیاسی مردم همگن و متجانس نسیت و حتی در چارچوب یک نظام ارزشی واحد نیز تفاوتهای موجود بین انسانها از طریق اظهار نظرهای متفاوت ظاهر میگردد.
یا اینکه کارگزاران دولت بعضی از این عقاید و گرایشها را از عرصهء کثرتجوی افکار بیرون میکنند و در این صورت عملشان مغایر اصول موضوعه است و این مسئله مطرح میشود که ملاک و معیار قدغن کردن بعضی از افکار را تحریم کردناند چیست؟ علاوه بر همه این ملاحظات این مسئله مطرح میشود که تا چه اندازه میتوان حقوق را از تکالیف جدا کرد؟آیا حق آزادی بیان،شامل حق مخالف با بنیاد و ریشهء رژیم موجود نیز میگردد؟اگر چنین است پس آیا صاحب اختیاران دولت از راه به رسمیت شناختن این حق در مواقع از وظیفهای که مردم به آنها سپردهاند سرپیچی نمیکنند؟(آیا تامین ثبات نظام موجود،خود قسمتی از وظایفی نیست که به دولت سپرده شده؟)اگر حق آزادی بیان اصلا به معنای حق مخالفت با بنیاد رژیم موجود نیست پس این خطر پیش نمیآید که آزادی بیان فقط برای کسانی مفید باشد که رژیم موجود ترسی از آنان ندارد و آیا این خود امکانات«انتخاب سیاسی»مردم را که حاکمیت با آنهاست بسیار محدود نمیکند؟ در آلمان فدرال،افراطیون راست و چپ،طبق قوانیت جاری،حق احراز برخی از مشاغل، خصوصا آنهائی را که مربوط به تشکیلات دولت میشود ندارند."