خلاصه ماشینی:
"ابتدا میکوشد نشان دهد که جلال آل احمد نه تنها از موضوع توسعه بحث کرده،بلکه عملا آن را به کانون اندیشههای دورهء آخر حیات فکری خود(یعنی از 1341 که غربزدگی را مینویسد)بدل کرده است.
به این ترتیب آل احمد با انتقال مساله از صورت عام توسعه نیافتگی به بحران هویت-که وجهی از وجوه مسائل توسعه نیافتگی است-موضوع کار خود را باز هم محدودتر میکند.
عوامل بیرونی مربوط میشود به مجموعه تحولات اقتصادی-اجتماعی که در سیصد سال مورد بحث در غرب رخ داده و در نهایت از«دراز دستی صنعت غرب»سر برآورده،در حالی که عوامل درونی به خود ما و به آن عللی مربوط میشود که از داخل موجبات توقف و رکود همه جانبهء ما را در این سه قرن فراهم ساخته است.
گذشته از این،جای این پرسش باقیست که با وجود سازگاری مفهومی«رویگردانی»و «انزوا»با«پناه بردن به درون»،آیا میتوان میان رویگردانی از غرب-که مصادف است با آغاز حاکمیت صفویان-و توجه شدید و متقابل غرب و صفویان به یکدیگر،سازگاری برقرار کرد؟ بویژه که آل احمد با استناد به قول«رنه گروسه» میخواهد نشان دهد که تصور غرب از ایران صفویه،تصور یک«متحد طبیعی عالم مسیحیت»است و صفویان نیز با تن دادن به خواستههای غرب مسیحی آرزوی آنان را برای تفرقه در عالم اسلام برآورده کردهاند.
آل احمد چند سالی بعد در جلد اول کتاب«در خدمت و خیانت روشنفکران»در صدد ارزیابی داوریهای پیشین خود در این باب برآمده و مینویسد:«در غربزدگی تکیهای کردهام بر اینکه در آن قرون 7 و 8 هجری،قلمرو اسلام از دو سمت و شاید با یک تبانی قبلی دراز مدت مورد حمله قرار گرفته است."