خلاصه ماشینی:
"گنون در اینفصل(ص،143)بهطور ضمنی به برچیدهشدن تفاوت دو نوع تمدن اعتراف میکند!او میگوید:«به راستی دوران ما عجبدورانی است که در طی آن این همه افرادبشر اجازه میدهند تا دگران ایشان را فریبداده و قانع سازند که ملتی را با غارت کردناو،و با تارج و غصب گرانبهاترین داراییاو،یعنی با به یغما بردن تمدن خاص او،بااجبار و الزام او به پذیرفتن و اقتباس آداب وعادات و سازمانهایی که برازندۀ نژادی دیگراست،و با ناگزیرساختن او به انجامشاقترین و جانفرساترین کارها به خاطر کسب و تحصیل اجباری بیصمرفترینچیزها،میتوان سعادتمند کرد!»(صص،44-143) گنون در فصل هشتم کتاب تحت عنوان«استیلاء غرب»دوباره بر غربزده بودنشرقیها تأکید میکند و باکمال صراحت بیانمیکند که حتی آنهایی که تبار شرقی دارند،چون روحیات غربی کسب کردهاند،غربیاند؛اینها حتی زمانی که به مبارزه باتمدن غرب برخیزند به روش«غربی»با«غرب»مبارزه میکنند(ص،154).
»9 عجیب نخواهد بود که دول غربی اینشعر از سعدی را شعار خود قرار دهند و بهسراغ ما آیند که: {Sبنی آدم اعضای یک پیکرند#که در آفرینشز یک گوهرندS}البته ما برداشتی خاص از این شعرداریم ولی ممکن است آنها بگویند:«دولبازرگانی اروپایی نمیتوانند آسیا را در حالرکود و عقبماندگی گذارند زیرا پیشرفتآنها به توسعه و ترقی تمام قسمتاهی جهانبستگی دارد».
باتمام این احوالهنوز مسئلۀ«وجود»که روزگاری موضوعاصلی حکمت ارسطویی بوده،در مرکزفلسفۀ اولی امروزه قرار دارد و شاید برایهمیشه باقی بماند و آن این است که وجودچیست؟و چه چیز موجب آن شده استکه وجود مفارق از موجودات انضمامیفاصله پیدا کرده است؟و موجب پیدایشاین انفصال و مفارقت و هجران چیست؟ (به تصویر صفحه مراجعه شود)قصد نویسنده چنانکه خود درپیشگفتار آورده است،پرتو افکندن بر«برخی از زوایای ناروشن و ناشناختهاست."