خلاصه ماشینی:
"ماهیت اجتماعی هنر تا آن زمان بیشتر در تعریفی که توسط دیکی جرح و تعدیل و در سال 1984 پیشنهاد شده بود مورد تأکید قرار میگرفت؛اول،یک هنرمند کسی است که با آگاهی در ساخت یک اثر هنری مشارکت میکند؛دوم،یک اثر هنری،نوعی شئ مصنوع است که برای ارائه به عالم همگانی هنر خلق شده است؛سوم،همگان،مجموعهی (به تصویر صفحه مراجعه شود) واسیلی کاندینسکی.
رویهگرایی با این انتقادها روبهروست:به نظر نمیرسد که عالم هنر به اندازه کافی نهادینه شده باشد تا ساختار از قوانین و مراجع[ذیصلاح]را به وجود بیاورد که بتواند توضیح دهد چگونه منزلت اجتماعی هنر بدان اعطا میشود،و اگر تأکید بیشتر بر مهارت و دانش هنرمند قرار گرفته تا بر نقش نهادی و صلاحیت او،روشن نیست که آیا شیوههای اجتماعی پدید آوردن هنر به اندازه کافی متمایزند که نشان دهند چه چیزی آثار هنری را از محصولاتی در ظاهر شبیه به فعالیتهای فرهنگی متمایز میکند.
اولین اشکال این است که هر اثر هنری میتواند به واسطهی ادراک حسی از یک شئ واقعی صرف قابل تمایز باشد(او با این ادعا سعی دارد علت مخالفت خود را با دیدگاه سنتی بیان کند برطبق آن،هنر توسط ویژگیهای قابل فهمی از یک نوع،که بهطور روشنی زیباییشناختی است،مشخص شده است)و دوم اینکه هر اثر هنری نمیتواند بهطور قابل فهمی از اثر هنری دیگری متمایز باشد(که برای حمله به نظریهی نهادی به کار میبرد و براساس آن اشیایی که از جنبههای دیگر یکسان هستند(و آنها به منزلت هنری دست یافتهاند) دارای مضمون زیباییشناختی مشابهی میباشند."