خلاصه ماشینی:
"آنچه در پی اثبات آن هستم این است که هگل که برای تمدنهای اصالتا آریایی شرق،شور و شوق فراوان نشان میداد و به رغم اشتباهات فوق العاده و غیر قابل پذیرشی که داشت و خود نیز بدان واقف بود،در نهایت نکات والایی را در فرهنگهای ایران و هند یافته و آنها را به فضایل اساسی نژاد هند و اروپایی و به طور خاص نژاد هند و ژرمنی نسبت میدهد و از آن میان چنین القا میکند که ایرانیان که نخستین نمایندهء این فضایل بودند به دنبال پیروزی همسایگان سامی خود در یک لحظه،شایستگی فضایل نژاد خود را از دست داده و به پایان کار خود میرسند.
وی افریقا و افریقائیان را از حوزه تأملات فلسفهء تاریخ کنار میگذارد؛این حکم را صادر میکند که شروع تاریخ جهانی با آسیاست و اروپا پایان آن محسوب میشود-تاریخ جهانی که در آن آمریکای قبل از کریستوف کلمب حتی حق یک مرثیهخوانی هم ندارد و اینکه آمریکای تحت استعمار چیزی جز استمرار غصب(به قول هگل غصب مشروع)اروپا نیست، اروپایی که حق استعمار آسیا و افریقا برخوردار است-سپس به طور خیلی خلاصه به محکوم کردن چین میپردازد که سزاوار ملامت بیحرکتی تاریخی است و هند مهد «آشوبهای مخرب و بیکارکننده تلقی میشود»؛این خط را ادامه میدهد تا به ایران هخامنشی میرسد که خیلی مشمول نظر مساعد اوست و به زودی خواهیم دید که با اغراق زیاد چنین وانمود میکند که در آن،دولت تئوکراتیک مورد علاقهء خود را پیدا کرده است و سپس آن را به باد نگاههای تحقیرآمیز خود میسپارد؛هرچند در اینجا دیگر مسائل قبلی پروس مطرح نیست بلکه مسئله مربوط به نبرد ایران و یونان و مربوط به این فرض مسلم میشود که این حق اروپاست که بر دیگر نقاط جهان فرمان براند!"