خلاصه ماشینی:
"ممکن است وفاداری و وابستگی فرد به خانواده و اجتماع،به فرهنگ مردمی(غیر دولتی)،یا حتی به کل کشور وجود داشته باشد؛ ولی همینکه یک رژیم بعنوان نماد نظام کهن حکومت استبدادی شناخته شد،دوام آن نه بر پایهء رضایت،وفاداری بخشی یا طبقهای،یا ملاحظات فراگیر در مورد دفاع از قلمرو،بلکه صرفا در سایهء دیالکتیک ترس و زور خواهد بود.
6آنچه در مورد ایران فرق میکند عبارت است از اتحاد همهء طبقات اجتماعی در مبارزه برای سرنگون کردن رژیمی که مهر استبداد به پیشانی اش خورده؛اعتقاد تلویحی به این نکته که هرگاه رژیم سرنگون شود،دولت استبدادی یکسره نابود خواهد شد؛نقش یک پیشوا بعنوان ناجی؛فرد«خوب»در برابر آدم«بد»ی که قدتر را در دست دارد؛و در پی آن نبود برنامهای برای از کار انداختن خود دولت استبدادی.
رضا شاه(که شخصیتش به گونهای غیر قابل مقایسه نیرومندتر از پسرش بود) با دست خود میتوانست وزیر جنگ و رئیس ستاد را به دلیل تزلزل نشان دادن در برابر خطر جدی به باد کتک بگیرد،که این نکته خود میتواند ماهیت روابط ایشان را در شرایط خوب و نیز شرایط بد نشان دهد.
از دید ماروین زونیس این بنیاد نیرومندترین نهاد اقتصادی کشور پس از خود دولت بود:«منابع اختصاص یافته به امور خیریه در مقایسه با فعالیتهای بازرگانی نسبتا ناچیز به نظر میرسد»42به نظر رابرت گراهام«در پس عنوان ظاهری خیریه،بنیاد از سه راه عمده برای کمک به رژیم مورد بهرهبرداری قرار میگیرد:بعنوان ممری مطمئن و نهادینه برای پرداخت مزد و مقرری؛بعنوان ابزار اعمال کنترل و نفوذ اقتصادی از راه سرمایهگذاری در بخشهای خاص اقتصادی؛ و بعنوان منبعی برای تأمین سرمایهء لازم برای معاملات سلطنتی»43 چند سال بعد،بوستوک و جونز بیپرده نوشتند که«بنیاد پهلوی،که ظاهرا بنیادی برای کارهای خیر بود،فساد رسمی را تقویت میکرد."