خلاصه ماشینی:
"در نتیجه از نظر مارکس، دیکتاتوری پرولتاریا انقلاب حقیقی پرولتاریاست، یعنی چیزی نیست جز«پرولتاریا متشکل در طبقهای مسلط» 6P}که نیروی خاص خود را در راه نابودی دولت و مغلوب کردن دشمنانش به کار میبرد، نه برای تشکیل یک دولت دیگر که باید دوباره مطیع آن گردد.
اگر فکر مارکس در این باره کاملا روشن است، بدین معنی که سادگی درک او جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارد، فکر لنین چنین نیست و در واقع بسیار مبهم است.
هنگامی که لنین کتاب «دولت و انقلاب»را مینوشته ظاهرا هدفش فقط این بوده است که تفسیری اصیل از اندیشههای مارکس درباره دموکراسی، دولت و دیکتاتوری پرولتاریا به دست دهد.
فعلا کافی است گفته شود که اگر فکر لنین منسجم بود، درک او از دموکراسی به نتیجهای فوری و منجز منتهی میشد:این که آشکارا بگوید دموکراسی را طرد میکند؛که کمونیسم هیچ رابطهای با دموکراسی ندارد و آنچه میان دموکراسی و دیکتاتوری پرولتاریا مشترک است(زیرا دموکراسی پرولتاریا، بر حسب تعریف او، باید«کاربرد نظام یافته زور»باشد)ضرورتی گذراست و قابل تأسف.
میتوان جواب داد که کار لنین متناقض نیست زیرا هر چند این کار با ابهام آمیخته است، چکیدهاش این است:دموکراسی غربی مدعی داشتن نکات مثبت است که واقعا در آن نیست، در حالی که در رژیم سوسیالیستی این دغلیها در واقعیت حکومت محو میشود، زیرا در دیکتاتوری پرولتاریا اکثریت عظیم مردم صاحب قدرت و آزادیاند.
سخن لنین بیابهام است: «اولا طبق نظریه مارکس برای پرولتاریا فقط دولتی در حال زوال لازم است، یعنی این دولت باید چنان تشکیل یابد که بیدرنگ شروع به خاموش شدن کند و نتواند که خاموش نشود."