خلاصه ماشینی:
"مگر درکهای متفاوت و متحول و متکامل نداشتهاند؟پس چه جای انکارست که «درک ما از همه چیز در تحول است»یکی پنداشت؟ اگر قوانین طبیعت ثابتاند،آیا درک ما از آنها هم ثابت است؟اگر خداوند لا یتغیر و کامل است شناخت ما هم ازو لا یتغیر و کامل است؟اگر شریعت ثابت است،میزان فهم همگان از آن هم ثابت است؟اگر ذات زمان و ماهیت انسان و حقیقت وجوب و امکان همیشه یکیست،آیا فیلسوفان و انسانشناسان هم از آنها همیشه فهم یکسان داشتهاند؟ (این فهمها حتی اگر خطا هم باشد خطری برای مدعای ما ندارد)آیا آدمی میتواند ادعا کند که شناختن از جبر یا اختیار یا عدل یا آب یا ستاره یا برگ درخت یا کرم خاک یا ویروس سرماخوردگی یا الکترون(و قوانین مربوط به هر یک از آنها)یا...
و این چیست جز رشد فهم دینی پا به پای رشد فهم بشری؟و اگر این امر در علوم فلسفی رواست چرا که در علوم تجربی یا در شهودات عرفانی روا نباشد؟ اینکه در روایات آمده است که آیات اول سورهء حدید برای «ژرفنگران آخر الزمان»نازل شده است آیا معنایی جز این دارد که تکامل معارف بشری آدمیان را چنان مجهز میکند که پرده از راز آن آیات بردارند؟و مگر این ارتباط،همان ارتباط و تلازم و تلائم میان معرفت دینی و دیگر معارف بشری نیست که توقف یکی به توقف دیگری و تکامل یکی به تکامل دیگری خواهد انجامید؟ باری کشف بطون کلام باری،که عین رشد معرفت دینی و عین بهتر فهمیدن آن است،امری است که مستقیما منوط به رشد معارف بشری(اعم از عرفانی، فلسفی و تجربی)است."