چکیده:
مفهومی که امروزه از مکان شیوع عام دارد بر اساس تلقی متعارف از وجود حاصل شده است. امروزه ما مکان را فضایی صرفا ریاضی و قابل اندازه گیری که حاوی اشیاء است می دانیم و این معنا را مسلم و بدیهی می انگاریم. در حالی که اگر نیک بنگریم چنین مفهومی از مکان، محصول تلقی دوره جدید از هستی است. از آنجا که در دوره جدید، وجود امر عینی (ابژکتیو) تلقی می گردد مکان چیزی جز فضای ممتد قابل اندازه گیری نیست که در تحلیل نهایی نیز از خود اشیاء مجزا و مستقل نخواهد بود. اما در تفکر سنتی پیش ازمدرن فی المثل در نظر ارسطو از آنجا که وجود به معنای فعلیت و کمال اول (یا جوهر) است مکان نیز متناسب با همین مفهوم، عبارت است از آخرین سطح حاوی ارسطو مکان را امری طبیعی می داند که حاوی اشیاء طبیعی است اما آن را امری صرفا کمی (همانند دکارت) به حساب نمی آورد. ارسطو برای هر شیئ به حسب طبیعت خاص آن به مکانی طبیعی قائل است. خاک و آب و هوا و آتش هر یک مکان خاص خویش را داراست، هیدگر که تفکر متافیزیکی قدیم و جدید را مبتنی بر غفلت از حقیقت وجود می داند، تلقی از مکان در این سنت را نیز نمی پذیرد و تلاش می کند درباره آن برحسب حقیقت وجود به مثابه نامستوری تامل نماید. به همین جهت مکان را بر حسب قرب و بعد آدمی به وجود و موجودات توضیح می دهد.
خلاصه ماشینی:
"پرسش راهنمای این تحقیق آن است که چه نسبتی بین تلقی این فیلسوفان(ارسطو،دکارت و هیدگر)ازوجود و مفهوم مکان نزد آنها وجود دارد؟علاوه براین، پرسشهای فرعیتری نیز مطرح است که طرح آنها به روشنتر شدن مسئله اصلی تحقیق یاری میرساند:1- آیا مکان،وجودی مستقل از اشیا دارد و ظرفی است که اشیا آن را پر کردهاند یا عین خود اشیا است؟2-آیا مکان امری است صرفا کمی و قابل اندازهگیری یا آنکه اساسا به نحو هستی موجودات مربوط است؟3- نسبت مکان با آدمی چه نسبتی است؟آیا آدمی نیز مانند سایر موجودات در مکان است یا در مکان بودن او واجد معنایی دیگر است؟ 1-ارسطو 1-1وجود در نظر ارسطو ارسطو موضوع متافیزیک را که عالیترین علم است، موجود به ماهو موجود و مسائل آن را مبادی و علتهای موجودات را چونان موجودات میداند (ارسطو،1366:193).
اما چرا خکارت ملزم به آن است که مکان را امتداد صرف بدند؟از آنجا که دکارت تنها شناسایی ضروری را شناسایی ریاضی میدانح زیرا در ریاضیست فقط مفاهیم کاملا واضح و متمایز مورد پذیرش قرار میگیرد و هر مفهومی باید آن-قدر تحلیل شود تا به مفاهیم کاملا لاضح و متمایز تبدیل گردد و غیراین صورث از حوزه استدلال و شناسایی کنار گذاشته چوأهد؟شد و راز ضروری بودن و غیرقابل مناقشه بودن احکام ریاضی نیز همین امر اس،بنابراین اگر در سایر حوزههای شناسایی نظیر فلسفه و فÿزیک و اخلاق نیز دخواهیم واجد شناسایی به معنای حقیقی کلمه باشیم،باید از همین الگو یعنی الگوی ریاضیات پیروی کنیم."