چکیده:
چیزی که«پائولوفرر»مطرح میکند؛بلکه طرح تازهای برگرفته از تجارب حوزههای علمیه را که میتواند سازگاری کاملی با پیشرفتها نیز داشته باشد، بیان میدارد. نویسنده در این نوشتار درصدد پاسخگویی به سه مسئله مهم در ارتباط با آموزش و فرهنگسازی براساس آن است و در مقدمه نیز به آن اشاره شده است؛سپس بحث خود را در سه بخش پی میگیرد: در بخش نخست؛به کلیات و امور عامه پیرامون آموزش و فرهنگ میپردازد و مسائلی همچون:هدف آموزش؛دولت و آموزش؛نیاز جامعه دینی به آموزش فرهنگ دینی؛فرهنگسازی در گرو چگونگی آموزش؛نقش نظامهای آموزشی در تکوین فرهنگ عمومی؛آموزش،پرورش و مسئله فرهنگ؛آموزش یا پرورش،و بررسی شیوههای برتر آموزش و ارائه طرحی ابتکاری در این مورد؛با عنوان«تعلیم و تربیت زندگیساز»بحث میکند؛ سپس به طرح یک سؤال اساسی در مورد عقلانیت در نهادهای آموزشی میپردازد و سعی میکند به آن پاسخ دهد،و در این ارتباط به زمینههای عقلانیت اشاره میکند.آنگاه بعنوان دلیل طرح این سؤال مسئله آموزش و تحول جامعه را به میان میکشد تا آشکار شود که آیا گزینههای موردنظر در آموزشهای ما مورد عنایت واقع شده است یا خیر؟ در بخش دوم؛از چالشهای پیش روی آموزش که بعنوان مانعی بر سر راه قرار دارد،سخن به میان میآورد و به چند مسئله اشاره میکند. سرانجام در بخش سوم؛به ارائه راهبرد میپردازد و آموزش کاربردی را بهترین نمونه آزموده و تضمین شده قلمداد مینماید،که بنابراین،نه عینا همان
خلاصه ماشینی:
"تاکنون کار تربیت،کار کلی و عمومی بوده است؛یا اگر به فرد و واقعیت خاص او هم توجه داشته،این هدف را دربارهی اقلیت نادری انجام داده است؛اما امروز باید این کار را درباره همه انجام داد؛این وظیفه تربیت،عین عدالت و به صلاح جامعه است که حتی الامکان راه را بر طبیعت،قریحه و همهی قوای اشخاص بگشاید تا حد اکثر خدمتی را که میتوانند و باید،برای جامعه انجام دهند سازگار ساختن این دادههای طبیعی با کار تربیت و یا وظیفه و فایده اجتماعی آنها شرط نیکبختی افراد و حسن جریان کار جامعه است»3 وی دستگاه تربیتی معاصر را به چالش میکشد و میگوید: «دستگاه تربیتی معاصر در سر دو راهی قرار گرفته است،یا باید به تربیت عمومی و انسانی بپردازد که در ظاهر برای هرکس مناسب و لازم است-زیرا چنین تربیتی حیات را وسعت میبخشد و به فهم آنچه بالاتر از حیات است و آن را زینت میبخشد و درخور آدمیانش میسازد،مدد میکند-یا باید فرد را هرچه زودتر در تنگنظری و محدودیتهای تخصص غوطهور سازد.
اکنون باید دید که آیا این سازمانها بعنوان نهادی خود جوش از متن سازمان جامعه هستند و یا تافتهی جدا بافته،که به شکل تازهی خود به آن افزوده شده و بر آن تحمیل گردیده است؟ اگر اینگونه نهادها دارای سازمان عقلانیتی نباشند،یا سازمان داشته باشند؛اما هدفمندی آنها مغایر با هدف عقلانی سازمان جامعه باشد-بدون تفاوت میان بهینهتر بودن یا بدتر بودن آن،نسبت به سازمان جامعه-و یا اینکه اصلا جامعه فاقد سازمان عقلانیتی باشد(نظیر جامعههای بدوی یا جوامعی که در معرض تاخت فرهنگ نیرومند بیگانه قرار گرفته و دستگاههای آن مختل شدهاند و یا جامعههایی که در درون خود به انقلاب دست زدهاند و هنوز از ثبات معینی برخوردار نشدهاند و..."