چکیده:
فروپاشی شوروی و مطرح شدن ایالات متحده در قالب قدرت هژمون، همزمان با تغییر ساختارهای قدرت در نظام بین الملل همراه گردید. با توجه به گسترش موضوعیت و اهمیت اقتصاد در ساختار جدید، دغدغه های امنیتی به جد با دغدغه های اقتصادی گره ناگسستنی پیدا نموده و سیاست نوین ما بعد جنگ سرد، بر اساس شاکله منسجمی از رابطه امنیت و اقتصاد نمود پیدا کرده است. در این شرایط، نقش انرژی در اقتصاد بین الملل، نقشی انکارناپذیر و برجسته تلقی می شود. وابستگی ایالات متحده به مساله انرژی، علی رغم گسترش و توسعه انرژی های نو و مخصوصا انرژی خلیج فارس از یک سو و تلاش رقبای نوظهور برای ایجاد پیوندهای استراتژیک با کشورهای منطقه از سوی دیگر، این کشور را به اتخاذ استراتژی ایجاد حلقه کنترلی بر منطقه و تسلط بر منابع کمیاب حیاتی رهنمون ساخته است. توجه به رشد فزاینده تقاضای انرژی اتحادیه اروپا، چین، هند و ژاپن و تلاش های گسترده روسیه برای ایجاد مونوپولی انرژی جهت تاثیر بر سیاست قدرتهای مزبور، احتمال ایجاد فرآیندهای سیاسی اتحاد و ائتلاف خارج از کنترل را برای قدرت هژمونیک آمریکا متصور ساخته است. به موازات این دغدغه ها، فعالیت های بازیگران غیردولتی آشوب طلب و با حمایت برخی از دولت های منطقه، در منطقه مزبور، نظام بین المللی کنونی را که نه بر اساس موازنه قدرت، بلکه بر اساس هژمونی شکل گرفته است، با مخاطرات جدی مواجه نموده است. بدین ترتیب، ماموریت اصلی واشنگتن را می توان حفظ جایگاه خود در بازی رقابت گونه جدید و در صورت لزوم حذف اصل رقابت از عرصه منطقه ای کارکردی خلیج فارس و تشکیل ساختاری جدید برای نهادینه کردن ارزشهای آمریکایی و مبارزه با عوامل و عناصر نهادینه شده ایجاد کننده بی ثباتی امنیتی قلمداد نمود. القای ترس شدید از موضوع تروریسم در کنار مبارزه با این معضل شوم، روشی واقع گرایانه برای نیل به اهداف مذکور محسوب می گردد.
خلاصه ماشینی:
مقاله ي حاضر، دوره ي زماني ما بعد جنگ سرد را به دلايل شرايط ويژه و مؤثر آن بر اهميت انرژي در تعاملات بين الملل انتخاب نموده است ؛ چرا که ايالات متحده آمريکا در اين دوره با تأکيد بر ايده هايي چون درهاي باز و تجارت آزاد، منافع جهاني خود را جهت تثبيت نظام اقتصاد بين المللي پيگيري و تلاش مينمود تا خود را به عنوان الگويي نمادين قابل تقليد به ديگر رقبا و متحدين معرفي نمايد.
انرژي خليج فارس به عنوان با دوام ترين منبع انرژي جهان ، همراه با تغيير ساختار نظام بين الملل مابعد جنگ سرد باعث گرديده است که راهبرد ايالات متحده آمريکا در منطقه ، صرف نظر از استفاده از ابزار صرف اقتصادي به بخشي از نفوذ سخت قدرت اين کشور براي گسترش نفوذ خود در مقابل چالش هاي ايجاد شده تبديل گردد؛ به عبارت ديگر سلطه و حاکميت دولت ايالات متحده آمريکا در نظام بين المللي مابعد جنگ سرد، به تنهايي براي ايجاد و حفظ اين ساختار کافي نيست ، بلکه عرض اندام برنامه هاي ژئوامنيتي نيازمند تسلط بر برنامه هاي ژئواکونومي است .
(New York Times, Feb,17,1993) ايالات متحده ، در جهت حفظ استيلا و هژموني خود بر جهان و جلوگيري از رشد مخاطرات امنيتي، اصول زير را به عنوان کليديترين راهنماي راهبردهاي خود در دوران مابعد جنگ سرد مورد تأکيد قرار داد: الف : تعيين منافع امنيتي- اقتصادي ايالات متحده در سرتاسر جهان .