خلاصه ماشینی:
"برای نمونه،میتوان گفت که رالز با اصرار به اینکه فقط به جوامع لیبرال دموکراتیک نظر دارد که در آن همهء انسانها به راستی به ارزشهای لیبرالی پایبندند و نیز با پا فشاری بر این نکته که به نظر او و وظیفهء تئوری سیاسی آن است که به مردمان کمک کند تا هر چه بیشتر لیبرال باشند،در حقیقت«نظریهء عدالت»خود را یکسره بیمحتوا کرده است.
گرچه با توجه به نکات بالا،به ظاهر این نظر که تئوری سیاسی هنجارهای یکسره گونهای از متافیزیک است،رد میشود،و اینکه گفته شود رالز با کنار نهادن وجوه متافیزیک،نظریه خود را ازمعنی تهی کرده است، نیز نمیتواند این واقعیت را عوض کند،اما نکته ظریف در این مباحث آن است که لیبرالیسم رالز، پیش از هر چیز،در اصل لیبرالیسمی سیاسی است زیرا رالز به گونهء سیستماتیک هر عقیدهء متافیزیکی را از نظریهء خود خارج کرده است؛افزون بر آن،در مقالات و نوشتههایی که نظریهء جدید خود را مطرح کرده است،اصرار دارد که استدلالها و احکام خود را محدود به جوامعی کند که در حوزهء سنتهای لیبرال دموکراسی غربی قرار دارند و علاقهای به جوامع وابسته به دیگر سنتهای فکری نشان نمیدهد.
پاسخ رالز به این پرسش این است که باید با جوامع غیر لیبرال با تساهل برخورد کرد،مشروط به اینکه این جوامع از نظر سامان درست برخوردار باشند، به این معنی که مسالمتجو باشند،حقوق بشر را بطور کامل رعایت کنند،دارای نظام نمایندگی [پارلمان]باشند به گونهای که همهء بخشهای جامعه بتوانند نظر خود را بوسیلهء نمایندگان،بیان کنند،حق مالکیت خصوصی و حق مهاجرت را به رسمیت بشناسند،و سرانجام اینکه تساهل دینی و حق مخالفت سیاسی در آنها وجود داشته باشد (همان کتاب،ص 43 و ص 62)."