خلاصه ماشینی:
"مفروضات بنیادی واقعگرایی را به گونهای که مرکانتلیسم را نیز دربرگیرد میتوان چنین برشمرد:دولت ملی بعنوان بازیگر اصلی در اقتصاد سیاسی بینالملل، واحد مناسب تحلیل است؛دولتها برای افزایش هر چه بیشتر قدرت خود تلاش میکنند؛و سوم اینکه دولتها عقلانی عمل میکنند.
برای نمونه، اگر کشوری بر واردات کفشهای گرانبها تعرفه میبندد، این کار نه برای تأمین منافع ملی بلکه برای حمایت از گروه خاصی از تولید کنندگان داخلی است که به سبب کوچکتر بودن گروه و تأثیر بیشتر این اقدام(بستن یا نبستن تعرفه)بر سود کلی آنها، میکوشند به شیوههای گوناگون بر تصمیم گیرندگان اثرگذارند؛ در صورتی که اگر قرار باشد منافع اکثریت افراد جامعه در نظر گرفته شود چنین تعرفهای نباید وضع شود.
فشرده سخن اینکه نظریه گزینش عقلانی این نکته را به ما یادآوری میکند که سیاستهای عمومی را افراد پیریزی میکنند و منافع عمومی همیشه به معنای منافع گروه محدودی از اشخاص است و اگر بخواهیم درک درستی از اقتصاد سیاسی بینالملل داشته باشیم باید به بازیگران، منافع و محیط نهادینی که در آن عمل میکنند، هم توجه کنیم.
18 فمینیستها در تلاش برای نشان دادن چیرگی تحلیل جنسیتی در نظریههای گوناگون اقتصاد سیاسی بینالملل، به نظریه سطوح تحلیل «والتز»اشاره کرده و معتقدند که«والتز» مفروضات خود را در ارائه سه سطح تحلیل در کتاب خود با عنوان«انسان، دولت و جنگ» 19 بر پایه برداشتی مردانه که بر ساختههایی اجتماعی هستند، انجام داده است.
فمینیستها همچنین در انتقاد خود از نظریههای اقتصادی نئوکلاسیک و نقش آنها در تحول و توسعه اقتصاد سیاسی بینالملل اعلام کردهاند که این تحلیلها تنها معطوف به شیوههای تفکر مردانه و کاربرد تحلیلهای علت-معلولی عقلانی است و دیگر عوامل مانند عواطف، احساسات و اعتقادات که بیشتر وجهی زنانه دارد مورد توجه قرار نمیگیرد."