خلاصه ماشینی:
"مادر جیغ کشید:«نکبت!» انگار که به سوسکی نگاه کند،چندشششد؛از دماغش که جمع کرد و هشتی لبشکه گشاد شد فهمیدم.
مادر جیغ کشید:«نکبت!» انگار که به سوسکی نگاه کند،چندشششد؛از دماغش که جمع کرد و هشتی لبشکه گشاد شد فهمیدم.
دوست داشتم مهری سرشرا بلند میکرد و به آسمان نگاه میکرد و مثلستاره میشد،میچسبید به هوا تا از همهچی خلاص میشد:از من،از کار،ازمادر،از کوچه و خیابانهای این شهر...
دوست داشتم مهری سرشرا بلند میکرد و به آسمان نگاه میکرد و مثلستاره میشد،میچسبید به هوا تا از همهچی خلاص میشد:از من،از کار،ازمادر،از کوچه و خیابانهای این شهر...
اما نشد،سایۀ مهری روی دیوار بلند شد.
اما نشد،سایۀ مهری روی دیوار بلند شد.
این حرف را حتما به خاطر پولهایی که توسوراخ دیوار مستراح قایم میکرد گفته بود.
این حرف را حتما به خاطر پولهایی که توسوراخ دیوار مستراح قایم میکرد گفته بود.
مهری گفت:«دیره،خیلی دیر!» گفتم،نه بلند،تو دلم:«بلند شو!لعنتیبلند شو!» نمیرسید.
گفتم،نه بلند،تو دلم:«مادر چی میگه؟» مهری هم اول خندهاش گرفت.
سایۀ مادر بهطرف سایۀ مهری رفت.
سایۀ مادر بهطرف سایۀ مهری رفت.
» سایۀ دست مادر تو صورت سایۀ مهری(به تصویر صفحه مراجعه شود)خورد و صدایش تو گوشم پیچید.
» سایۀ دست مادر تو صورت سایۀ مهری(به تصویر صفحه مراجعه شود)خورد و صدایش تو گوشم پیچید.
مادر داد کشید:«بیشرف!به خداسیاهت میکنم!بگو!» مهری به پای مادر افتاد.
مادر داد کشید:«بیشرف!به خداسیاهت میکنم!بگو!» مهری به پای مادر افتاد.
بعد صدای لگدی که بهدل مهری خورد،تو هوا پیچید.
بعد صدای لگدی که بهدل مهری خورد،تو هوا پیچید.
مهری گفت:«دیره،خیلی دیر!» گفتم،نه بلند،تو دلم:«بلند شو!لعنتیبلند شو!»"