خلاصه ماشینی:
"اقتدار نیز چنین سرنوشتی دارد یعنی برخلاف لیبرالها که سرچشمه هرگونه مشروعیت را رضایت میدانند و اقتدار را امری ساختگی و برآمده از قرارداد اجتماعی به شمار میآورند، محافظهکاران از اقتدار طبیعی سخن میرانند و از همین روست که از تمثیل خانواده استفاده میکنند و سخن از اقتدار پدرانه به میان میآورند و جامعه را گونهء تکاملیافته خانواده میپندارند و اقتدار دولت را در امتداد پدر فرزندان میبینند.
با این تبیین مقدماتی و اساسی دربارهء وظیفهء فلسفه،و با این مفهوم عام که هابز ارائه میکند،ما در کانون فلسفهء برخلاف لیبرالها که سرچشمه هرگونه مشروعیت را رضایت میدانند و اقتدار را امری ساختگی و برآمده از قرارداد اجتماعی به شمار میآورند،محافظهکاران از اقتدار طبیعی سخن میرانند و از همین روست که از تمثیل خانواده استفاده میکنند و سخن ازاقتدار پدرانه به میان میآورند و جامعه را گونهء تکاملیافته خانواده میپندارند و اقتدار دولت را در امتداد پدر بر فرزندان میبینند.
این مخالفت نه عرضی که ذاتی اندیشهء هابزی است زیرا اگر تنها باید به سنت استناد کرد و از اصول انتزاعی دست شست دیگر جایی برای فلسفهء سیاسی هابز و استنتاج حقوق و تکالیف فرمانروا و فرمانبرداران نمیماند.
این مخالفت نه عرضی که ذاتی اندیشهء هابزی است زیرا اگر تنها باید به سنت استناد کرد و از اصول انتزاعی دست شست دیگر جایی برای فلسفهء سیاسی هابز و استنتاج حقوق و تکالیف فرمانروا و فرمانبرداران نمیماند.
و بر همین اساس هرگونه اندیشهای که برای فرد تقدم قائل باشد یکسره برخطاست؛در حالی که موضوع نظریهء سیاسی بر پایهء مبانی هابز تبیین این نکته است که چگونه از این انفصال مطلق[افراد از یکدیگر] اشتراکی ایجاد میشود که افراد را کم و بیش به هم پیوند میدهد و سرانجام آنان را در یک کل درهم میتند."