چکیده:
گوناگونی روششناختی در علوم اجتماعی را بیشتر دستاندرکاران این علوم میپذیرد،
اما در عمل بییشتر با مفروضات یک رویکرد روش شناختی به داوری درباره پژوهشهایی
میپردازند که در پرتو رویکرد روش شناختی دیگری انجام شده است.مقاله حاضر تلاشی است
برای تأکید دوباره بر این واقعیت در پهنه پژوهش در علوم اجتماعی که تحقیقات علوم
اجتماعی برپایه مبانی فلسفی-معرفتشناختی متفاوت صورت میگیرد و چنانچه به تلفیق
برخی روشهای پژوهش نیاز باشد.باید سازگاری یا ناسازگاری مبانی معرفتی آنها در نظر
گرفته شود.سه رویکرد روش شناختی عمده که در این مقاهل با یکدیگر مقایسه شده عبارت
است از:رویکرد پوزیتیویستی، رویکرد تفسیری و رویکرد انتقادی.یکی از دشواریهای پژوهش در علوم اجتماعی که همواره کار ارزیابی تحقیقات را با
اشکار روبهرو میکند، توجهی به چند پارادایمی بودن علوم اجتماعی معاصر و نادیده
گرفتن اختلاف نظرهای فلسفی یا معرفتشناختی در میان پژوهشگران علوم اجتماعی است.در
نتیجه، هرگونه کار پژوهشی، حتی پژوهشهای کیفی مایه گرفته از پارادایمهای بسیار
متفاوت بیشتر با معیارهغای یک رویکرد روششناختی ویژه-که در اغلب موارد معیارهای جا
افتادهتر«روش علمی»یا همان رویکرد پوزیتیویستی است-ارزیابی میشود.درسها و
کتابهای درسی در زمینه روش تحقیق نیز بیشتر بهگونه نظاممند گفتمانی ویژه را
بعنوان«روش علمی»در جامعه دانشجویی القا میکنند، به گونهای که دانشجویان رشتههای
علوم اجتماعی، حتی به رغم آشنایی با مباحث معرفتشناختی و اختلافنظرهایی که
همواره در این زمینه میان روششناسان وجود داشته است و دارد، در تدوین طرحهای
پژوهشی خود، چنانکه باید مبانی فلسفی متفاوت متدولوژیهای گوناگون را در نظر
نمیگیرند و دست به تلفیقهای ناروا میان روشهای ناهمساز میزنند، یا، برخلاف
متدولوژیهای غیر پوزیتیویستی پیشنهادی خود، مراحل پژوهش را به گونهای طراحی
میکنند که یکسره با پژوهشهای مایه گرفته از دیدگاه پوزیتیویستی همخوانی دارد.
خلاصه ماشینی:
"درسها و کتابهای درسی در زمینه روش تحقیق نیز بیشتر بهگونه نظاممند گفتمانی ویژه را بعنوان«روش علمی»در جامعه دانشجویی القا میکنند، به گونهای که دانشجویان رشتههای علوم اجتماعی، حتی به رغم آشنایی با مباحث معرفتشناختی و اختلافنظرهایی که همواره در این زمینه میان روششناسان وجود داشته است و دارد، در تدوین طرحهای پژوهشی خود، چنانکه باید مبانی فلسفی متفاوت متدولوژیهای گوناگون را در نظر نمیگیرند و دست به تلفیقهای ناروا میان روشهای ناهمساز میزنند، یا، برخلاف متدولوژیهای غیر پوزیتیویستی پیشنهادی خود، مراحل پژوهش را به گونهای طراحی میکنند که یکسره با پژوهشهای مایه گرفته از دیدگاه پوزیتیویستی همخوانی دارد.
اگر فرض پژوهشگر اجتماعی این باشد که انسانها بهگونه جمعی جهان اجتماعی را پدید میآورند، ناگزیر باید توجه خود را معطوف به باورهای رایج در میان مردمانی کند که واقعیت اجتماعی برپایه آنها شکل گرفته است.
(به نقل از تریگ، 1384:90) در همان حال باید دانست که پژوهشگر تفسیری فهم متعارف را با برداشت علمی از زندگی اجتماعی برابر نمیشمارد و تبیین خود را محدود به دیدگاه کنشگر نمیکند، هرچند این دیدگاه برای وی مهم و در خور توجه باشد.
بنابراین، در رویکرد تفسیری نمیتوان از راه پیمایش یا مصاحبههای ساختمند پاسخهای شمار گستردهای از اگر در پوزیتیویسم کنشگران بر سر هم افرادی فرض میشوند که میتوانند سود و هزینه خود را تشخیص دهند، در رویکرد انتقادی فرض بر این است که شرایط اجتماعی در بیشتر مواقع از شناخت درست مردمان از موقعیتشان جلوگیری میکند و آنان را دچار توهم و از خودبیگانگی میسازد."