خلاصه ماشینی:
"البته جای پرسش است که بشر جامعۀ بیطبقه که به نظر مارکسآزاد شده است،کیست و اگر محکوم به کاری نیست که او را از حقیقت خود دورسازد،چه کار میکند و چه نسبتی با کار دارد؟آیا بلهوسانه کار میکند و هوسحاکم بر اوست؟چنین بشری لابد قانونگذار خویش است اما بر طبق چه میزان وملاکی وضع قانون میکند؟با توجه به این مسایل بعضی خیال کردهاند که بهصرف برانداختن نظام استثمار بورژوازی بشر تام و تمام و جامعی به وجود میآیدکه اهل تعدی و تجاوز و ظلم نیست و گرگ و میش چنان معقول و متحول میشوندکه از یک آبشخور آب میخورند.
به بهرهبرداری ازسهم به دست آمده پرداخته و قدری تند رفتهاند و از این معنی غافلند که خود نیزدر این رقابت میان صاحبان صنایع فلسفی بیبهره نبودهاند،زیرا نه فقط مفاهیم«انسان تاریخی»و«دیالکتیک تاریخ»هگلی است»و یا از مواد فلسفۀ هگل ساختهشده است،بلکه میتوانیم بگوییم که جامعۀ بیطبقه مارکس نحوی تحقق آخرینمرتبۀ روان مطلق هگل است از اینها گذشته با تعابیری مثل تعارض میان مبدأوجود و موجود و ابژکتیویته و سبژکتیویته و آزادی و ضرورت وجود و نوع که درکلمات مارکس آمده و منشأ هگلی دارد چه کنیم؟!وانگهی به صرف اینکه حتیبنا بر تصور مارکس و انگلس بشر از رنج رفع نیازهای مادی خلاص شود،دلیلیندارد که بگوییم او به آزادی رسیده است.
سرمایهداری عالم فساد و تباهیاست اما مگر بیعدالتی و فساد اختصاص به سرمایهداری دارد که با تصور ویرانشدن سرمایهداری نتیجه بگیریم که ظلم هم با آن نظام از میان خواهد رفت؟اگرسرمایهداری سرنگون شود ظلم مختص به آن نابود خواهد شد،اما از کجا که ظلمتازهای پدید نیاید؟چه میشود که بشر مبارزۀ خود را صرفا متوجه طبیعت میکندو در روابط انسانی از استیلا چشم میپوشد؟فرض کنیم که پرولتاریا انقلاب کند وتا این حد بپذیریم که این طبقه،طبقۀ انقلابی است و در انقلاب خود جامعهسرمایهداری را نفی میکند،اما اینکه چه چیز به جای آن میگذارد جای بحثدارد."