خلاصه ماشینی:
"ننه پنبه لنگان جلو آمد و کلاف را ازدست پسر گرفت و گفت:-بده به من بیحیا،چرا همچی میکنی؟مگهنمیبینی پاهام تو گچه؟ ممد حسن یکهو به پاهای ننه نگاه کرد و با التماسگفت:-ننه،چرا پاتو کردی تو گچ؟درش بیار،درش بیارتا بریم.
ننه به قیافۀ ریقوی ممد حسن نگاه کرد و گفت:-برو،برو هر وقت بزرگ شدی بیا کولم بگیر،بروپسر.
ممد حسن گفت:-ننه جان آخه گاو دردش آمده.
ممدحسن میدوید؛بویتند چای توی دماغش پیچید و کارگاه را از دور دید.
صدای ممدحسن به کوه باغ خورد و هفت تکه شد وبرگشت به ده،یک تکهاش رسید به گوش ننه پنبه کهروی ایوان نشسته بود و نخ میرسید.
ننه پنبه هراساناز صدای پسر توی دل کوه برخاست و آمد روی ایوان.
یک تکهاش هم بهگوش بابا مرتضی رسید که داشت چارقش را میپوشیدو سراسیمه حرکت میکرد،و یک تکهاش برگشت تویگوشهای ممدحسن که میدوید سمت خانه.
صدای صلوات ویگوشهای ممدحسن پیچید و گوساله سفید خالدار،جلوممدحسن زانو زد و بله رفت."