چکیده:
این نوشته که گزارشگونهای رسانهای و مطبوعاتی است،تأثیر حادثهء 11 سپتامبر 2001 را بر مسألهء فلسطین-اسرائیل بررسی میکند.مقالهء حاضر که حاصل مشاهدات نویسنده در مدت اقامت در فلسطین بوده است،با تحلیلی از مواضع و استراتژیهای دوسوی حادثهء 11 سپتامبر،بر تأکید خاص بر تلاش اسرائیل برای تخریب«خطوط قرمز»ی که از بیرون به او تحمیل شده است و آنچه نویسنده«رویکرد نظارتی دولت خودگردان فلسطین»نامیده،آغاز میشود.بخش دوم مقاله مسیرهای این دو موضع را از سپتامبر به این سو پی گرفته و بتدریج به برجسته کردن موضع آمریکا و بویژه پیروزی قاطع در افغانستان و بازتابهای احتمالی آن بر منازعه فلسطین-اسرائیل میپردازد.این بخش از مقاله از اهمیتی فراتر از بخش نخست برخوردار است.نویسنده در این بخش از این موضوع بحث میکند که سیاست دولت بوش قبل از 11 سپتامبر با محوریت«حداقل مداخله»در رویارویی اسرائیل-فلسطین مبتنی بر چند محور بود:
1.پذیرش تعریف شارون از خشونت و آتشبس،
2.درخواست از اسرائیل برای انجام رفتار متعارف با فلسطینیان،
3.تشویق عرفات به تلاش برای مبارزه با تروریسم،
4.حمایت کماثر از توصیهء نهایی کمیته میچل.
اما بعد از 11 سپتامبر در دستگاه فکری و دیپلماسی آمریکا دو رویکرد متفاوت ظهور کرد که هرچند نهایتا رویکرد یکجانبهگرای کینهتوزانه و نظامی غالب شد،ولی ناخودآگاه نخبگان فکری و فرهنگی آمریکا،حکایت از رویکرد دیگری داشت:
1.رویکرد چندجانبهگرایی توافقی :(consensual multilateral) اینرویکرد که در میان نخبگان فرهنگی و سیاسی آمریکا در روزهای نخست بعد از 11 سپتامبر در حال شکلگیری بود،معتقد بود بعد از شناسایی،تعیین محل و تعقیب سریع عاملان اصلی این حملات با مساعدت کشورهای منطقه و مسکوت گذاردن موقتی اهداف پیشین جهانبینی آمریکایی-اسرائیلی،باید افکار عمومی آمریکا را در خصوص ضرورت واکنشهای بلندمدت سیاسی و پیگیری منافع آمریکا از طریق همکاری با کشورهای خاورمیانه،قانع کرد.
2.رویکرد یکجانبهگرایی کینهتوزانه :(virulent unilateralism) اینرویکرد که بعد از یک دوره ژستهای عدالتخواهانه و اعمال فشار بر اسرائیل برای رعایت خطوط قرمز اتخاذ شد،از یک سو با اعلام ختم سیاستهای منصفانه در رویارویی فلسطین-اسرائیل،فشارها را از روی اسرائیل برداشت و از سوی دیگر با انجام عملیات نظامی در افغانستان و احتمای تسری آن به بخشهای دیگر،خصوصا عراق،واکنش تروریستی جدیدی را برانگیخت.(مترجم)
خلاصه ماشینی:
"به نظر من،توضیح تاکتیکهای فلسطینی در قالب اهداف سلبی ممانعت از خودزنی(تاکتیکهای انتحاری فوق الذکر)کافی نیست،بلکه این تاکتیک مبتنی بر نگرشی ایجابی بر مبنای این مفروضات است: [اول]قدرت تحمل و برگشتپذیری مردم فلسطین بسی فراتر از تصور ارتش اسرائیل است؛[دوم]تفوق نظامی اسرائیل نمیتواند به خنثی کردن فعالیتهای عوامل مخل فلسطینی در سطوح محلی و منطقهای بیانجامد؛[سوم]مذاکرات جدی نمیتواند از سر گرفته شود،مگر آنکه مردم اسرائیل نسبت به یافتن راهحلهای غیرنظامی برای این قیام متقاعد شوند؛[چهارم]هیچ آتشبسی مورد قبول مردم فلسطین قرار نخواهد گرفت،مگر در مقابل دستاوردهای سیاسی؛ [پنجم]آنچه در فلسطین اتفاق میافتد دقیقا در جهان عرب،بویژه اردن و مصر بازتاب دارد؛[ششم]تنها بینالمللی کردن1رویارویی اسرائیل-فلسطین(بهعنوان مثال،حضور نیروهای ناظر و حافظ صلح)میتواند فرایند صلح را تسریع نماید؛ و بالاخره[هفتم]هیچگونه استدلال قابلقبول برای فلسطینیان در جهت اجرای آتشبس یا ازسرگیری مذاکرات،در گرو پذیرش اسرائیل نیست(چراکه این امر بهمعنای تسلیم فلسطینیان خواهد بود)بلکه منوط به مداخلهء اروپا و آمریکاست (1).
اگر رویکرد دولت خودگردان بعد از 11 سپتامبر از آزادی مطلق1به تحدید اقدامات نظامی متمایل شد،بدان سبب بود که افکار عمومی فلسطین بر این باور بود که اتخاذ اینرویکرد،فشار آمریکا بر اسرائیل را برای حل مسأله تشدید خواهد کرد.
حملات تلافیجویانهء اسرائیل تحت لوای اولتیماتومی انجام شد که شارون اجرای آن را غیرممکن میدانست:رهبری فلسطین باید شبکههای ضداسرائیلی را غیرقانونی و بمباران نماید(این اولتیماتوم زمانی داده شد که پس از قتل زیاوی در 17 اکتبر، تشکیلات خودگردان بخش مهمی از توان خود را در کنترل اوضاع از دست داده بود)و همینطور مبارزان جبههء خلق برای رهایی فلسطین یا حماس و جهاد اسلامی را که موجب تحریک جمعیت میشدند،دستگیر کند."