خلاصه ماشینی:
"از یک سو واقعیت قضایا از دیدگاه نقد قابل دسترسی نیست مگر از لابهلای دیدگاه شخصیتها،و از سوی دیگر این دیدگاه شخصیتها خود در اساس نقدناپذیر و دست نیافتنی است اما به طور دقیق همین مشکل عجیب و غریب است که توسل بهطنز را الزامی میسازد،یعنی به آن زبان روایی که دو کنایت را با شیوهای روایی در هم ادغام میکند:نخست کنایتی که پیشتر،از آن به عنوان کنایت«شخص ایکس»یاد کردیم.
»(9) *** همان گونه که در بالا اشاره کردیم،این طور نیست که پیدایش فضای داستانی تنها در گرو و مستلزم «سایۀ حضور»شخصیتهای داستانی بوده باشد؛بلکه واقع امر این است که فلوبر میخواهد حتی این«سایۀ حضور»را نیز مورد حمله و انتقاد خاص خود قرار دهد: استواری و انسجام اندیشۀ وی چنان است که به او این نکته را میفهماند که دستیابی به شیوۀ نگارشی به عنوان یک«شیوۀ نگرش مطلق و ایدهآل به جهان هستی»،لازمهاش نفی هر جهانبینی دیگری است بجز جهانبینی موضوع«ایدهآلی».
شاهد و نشانۀ بارز این حالت و وضعیتشخصی فلوبر در«مادام بوواری»که نظر خوانندۀ رمان را به خود جلب میکند،همانا این تأثر و بغض متراکم شاید بتوان گفت«بیش از حد انسانی»است که وی در برابر گفتار و کردار احمقانۀ شخصیتهایش از خود بروز میدهد:همسو و هماهنگ با خالق داستان که قدرت خلاقهاش جان در کالبد آدمهای داستانی میدمد، شخص نویسنده هم آنها را به عنوان مخلوقاتی واقعی قبول میکند،ولی در همان حال از کمهوشی و بلاهت آنان و همچنین از آزادی عمل و بیانی که خود به آنها داده است دژم میشود و بر میآشوبد."