خلاصه ماشینی:
"به میان میآید همچون: در سحر سخن چنان تمامم کایینهء غیب گشت نامم شمشیر زبانم از فصیحی دارد دم معجز مسیحی نظم اثر آن چنان نماید کز جذراصم زبان گشاید شعر آب ز جویبار من یافت آوازه به روزگار من یافت(68) و خاقانی،خود را پادشاه اقلیم سخن میداند و دیگران را عطسهء خود بر میشمارد نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشاه در جهان ملک سخن راندن مسلم شد مرا مریم بکر معانی را منم روح القدس عالم ذکر معالی را منم فرمانروا شه طغان عقل را نایب منم نعم الوکیل نو عروس فضل را صاحب منم نعم الفتی رشک نظم من خورد حسان ثابت را جگر دست نثر من زند سحبان وایل را قفا عقد نظامان سحر از من ستاند واسطه قلب ضرابان شعر از من پذیرد کیمیا(69) و مجیر هم،که قهرمان پهنهء ادب است و از خاقانی کم نمیآورد به تعریض به خاقانی میتازد که: قاهر کامران تویی وز قبل ثنای تو خطه نظم و نثر را هست مجیر قهرمان مانده ممالک سخن زیر نگین طبع او همچو سجل خسروی،در کف شاه کامران همت کس به گرد او در نرسد به شاعری بر سر قبهء فلک کس نشود به نردبان هست ز جام فکرتش قابل فیض جرعه بر هست به خوان خاطرش وارد غیب میهمان ژاژ به نظم کرده را همسر سحر او منه لاشهء سالخورده را همتک رخش او مدان(70) 10-حکمت:اگر شعر سبک عراقی به عرفان شناخته شده است شعر سبک آذربایجانی را هم به حکمتسرایی باید شناخت،حکمت در فرهنگ ایرانی جایگاهی رفیع دارد یکی از افتخارات پادشاهان گذشته و پیش از اسلام داشتن سخنان حکیمانه و ترتیب دادن پندنامه است تا آنجا که این پندها را بر تاج خود مینگاشتند."