خلاصه ماشینی:
"با توجه به اینکه عالم ملکوت در دیدگاه حکمای اسلامی در واقع همان عالم مثال و دومین نشئه از نشئات هستی میباشد؛معلوم میگردد که مولوی قایل به تعلق روح به عالمی ورای عالم حس است و بدن مادی را همچون قفسی میداند که این موجود ملکوتی را در آن زندانی کرده و به عالم طبیعت (ناسوت)نزولش دادهاند و در این باره شباهت زیادی میان نظریهء دوم افلاطون و نظر مولانا وجود دارد.
اینک غزلی از غزلیات حافظ شیرازی را در مقام اقامهء نمونهای بر مشابهت و حتی در برخی موارد یکسانی قول شعرای پارسی درباره تعلق روح انسان به عالمی ورای عالم طبیعت نقل مینماییم: حجاب چهرهء جان میشود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم چنین قفس نه سزای چو من خوشالحانیست روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم چگونه طواف کنم در فضای عالم قدس که در سراچهء ترکیب تخته بند تنم اگر ز خون دلم بوی شوق میآید عجب مدار که همدرد نافهء ختنم طراز پیرهن زر کشم مبین چون شمع که سوزهاست نهانی درون پیرهنم بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار که با وجود تو کس نشنود ز من که منم نکات قابل توجه در ابیات فوق عبارتند از: الف)مطابقت مضمون مصراع اول بیت اول با نظریهء سوم افلاطون."