خلاصه ماشینی:
"»همیشه گوشهای نشسته بودم در نخستین رمانم،«توفان برگ»،یکی از شخصیتها که پسر بچه هفت سالهای است در سراسر داستان روی صندلی کوچک در خانهای مالامال از بیم و نگرانی»(6) وحشت و بیم و نگرانی از تمهای ثابت آثار مارکز هستند؛اما این وحشت و بیم اگر به یک اعتبار بازگو کننده تجربههای روان شناختی و فردی وی هستند؛از وجهی دیگر بیان و توصیف روح کلی فرهنگ و تمدن هستند،میدانید که رمان به کدام سو میرود؟ نابوکف:در دهه بیست و اوایل دهه سی عادت داشتم که قلم در دوات بزنم و هر یک روز در میان سر قلم عوض کنم،و در دفترچههای مشق بنویسم، خط بزنم،اضافه کنم،دوباره خط بزنم، کاغذ را مچاله کنم،هر صفحه را سه چهار باز نویسی کنم،بعد رمان را با جوهر رنگ دیگری و خوش خطتر پاک نویس کنم بعد یک بار دیگر در کل رمان تجدید نظر کنم،با تصحیحات جدید دوباره پاکنویس کنم و سر انجام برای زنم دیکته کنم چیزهای مرا ماشین کرده است،روی هم رفته من نویسنده کندی هستم که با سرعت دویست صفحهء منقح و کامل در سال حرکت میکند(یک استثنای بارز اصل روسی رمان«دعوت به گردن زدن»بود که پیش نویس آن را در گذر دو هفتهء پرهیجان و پر الهام نوشتم)."