چکیده:
ملاصدرا، بنیان گذار حکمت متعالیه ، دیدگاه هایی دربارة اجتماع دارد. بر خلاف نظر کسانی که معتقدنـد، اجتماع در نظر ملاصدرا مغفول مانده و او صرفا به مباحث غیر دنیوی توجـه نمـوده ، ملاصـدرا بـا دقـت حوادث اجتماعی دوران خود را زیر نظر داشته ، به آسیب شناسی اجتماع پیرامون خود پرداخته ؛ و بـرای اصلاح امور به بیان راهکار پرداخته است . در نظرملاصدرا آسـیب مهـم جامعـه دورانـش آن اسـت ، کـه کسانی که به حق سزاوار رهبری مردم هستند، بر مسند نیستند. او ریاست را حق کسی می داند، کـه بـه باطن و ظاهر دین عالم باشد؛ به نحوی که اگر عالمی به تنهایی یکی از آن دو بعد را دارا باشـد، شایسـته رهبری نیست . در نظر او ریاست واقعی جامعه بر عهدة پیـامبرو پـس از او امامـان و سـپس مجتهـدین است . از آنجاکه ملاصدرا هدف متعالی جامعه را دست یافتن مردم به معرفت می دانـد، تـلاش مـیکنـد معارف دین را با زبان برهان و منطق تبیین کند وبه این وسیله ، با ظاهرگرایان و باطن گرایان به مبـارزه پرداخته است . بنابراین ، باید گفت از آن حیث که آثارملاصدرا در صدد اصلاح معرفت مردم جامعه بـوده است ، به حق باید او را یک متفکر اجتماعی نیز لحاظ نمود. هجوم مغول به ایران که با گسترش ناامنی، تخریب بسیاری از زیر ساخت هـای تمـدنی و خـلا مـذهبی فکری ناشی از سقوط خلافت همراه بود، نه تنهاتصوف را به مرجع عوام در گریز از فشارهای حاکم ارتقا بخشید که مناطق دور از دسترس را ملجا نخبگان فرهنگی نمود. مبتنی بـر چنـین رویکـردی، یـزد بـه واسطه درایت اتابکان در حفظ آرامش و امنیت نسبی و نیز مرکزیت آل مظفـر، بـه یکـی از کـانون هـای جذب متصوفه نام بردار گردید. چنانکه برگرفته از ویژگی های مشایخ در: ساده زیستی، هدایت عمومی به تسلیم و توکل ، همگونی با شریعت و عدم مزاحمت برای دولت مردان ،تصوف از دو منظر قبله گاه حاکم و محکوم شد.مشروعیت بخشی به ساختار قدرت و تسکین آلام اجتماعی . بدین ترتیب در حالی که ارادت حکام و بزرگان محلی به تصوف ، در ساخت و توسعه مالی خانقاه نمود یافت ، کرامت مشـایخ نیـز معـرف وجاهت و حد فاصل آنها با عوام گردید. از این رو مقاله حاضرمی کوشد تـا در بسـتری از: روح حـاکم بـر زمانه ، وجاهت اجتماعی مشایخ و حمایـت بزرگـان محلـی و سـلاطین مظفـری در احـداث خانقـاه ، بـه بازشناسی جایگاه تصوف در یزد طی قرن هشتم ق بپردازد.
خلاصه ماشینی:
در برابر این نظر، برخی دیگر موضع کاملا مخالف دارند و معتقدند که ملاصدرا در اکثر آثار خود، همانند مبدأ و معاد، شواهدالربوبیه ، تفسیر قرآن ، شرح اصول کافی ، مظاهرالالهیه ، رسالۀ سه اصل ، کسر اصنام الجاهلیه ، به مسائل اجتماعی توجه دارد و برای درمان آسیب های اجتماعی، ارائه طریق نموده است .
٣نویسندة این مقاله بر این باور است ، که نه تنها ملاصدرا به مسائل اجتماعی دوران خود بی توجه نبوده ، بلکه او چون هدف جامعه را دست یافتن به معرفت واقعی می داند، نظام فلسفی خویش را به گونه ای طراحی نموده ٢.
در اینجا این پرسش مطرح می گردد، که ملاصدرا به چه دلیل انسان را مدنی بالطبع می داند؟ آیا برای اثبات سخن خود، دلیل تجربی ارائه نموده است یا خیر؟ وی در کتاب شواهدالربوبیه ، سبب مدنی بالطبع بودن انسان را بر اساس موازین فلسفی خود این گونه می داند: «انسان در وجود و بقای خویش نمی تواند به ذات خود اکتفا کند و از دیگران بی نیاز باشد زیرا نوع منحصر در یک فرد و شخص خاص او نیست بنابراین نمی تواند در دار دنیا زندگی کند، مگر به وسیله تمدن و اجتماع و تعاون و لذا وجود و بقای او به تنهایی ممکن نیست » (ملاصدرا، ص ٤٩١ ).