خلاصة:
دو منظومـة شـرفنامه و اقبالنامـه حکـیم نظـامی گنجـوی کـه بـه اسـکندرنامه شهرتیافته ، سرگذشت سفرها و جنگ هـای اسـکندر مقـدونی اسـت . نظـامی در آفرینش این دو منظومـه عـلاوه بـر اسـتفاده از وقـایع تـاریخی از داسـتانهـای اسطورهای و افسانه ها نیز استفاده کرده و طرحی نو درانداخته اسـت . اسـکندر در این دو منظومـه ، آن سـردار فـاتح تـاریخ نیسـت ، بلکـه شخصـیتی اسـطورهای و پیامبرگونه دارد که تمامی نیروهـای زمینـی و فرازمینـی ، او را در راه پـر فـراز و نشیب سفرها و طی فرایند فردیت و مسیر شـناخت خویشـتن یـاری مـی دهنـد. اسکندر در شرفنامه ، حکیمی است که در پی کسب حکمت ، راهـی آفـاق شـده و در اقبالنامه در قالب یک پیامبر، سفری انفسی را تجربه می کند. نقد روانشناسانة این دو منظومه نشان می دهد که این شاه جوان در سفرها بـا هـر یـک از عناصـر ناخودآگاهی از جمله : سایه ، آنیما و پیر خرد دیدار می کند و سرانجام بـه خـود و حقیقت والای وجود دست می یابد. هدف این مقاله ، تحلیل ایـن کهـن الگوهـا بـا تکیه بر دیدگاههای یونگ است .
The two epopees، Sharafnameh (The Letter of Dignity) and Eqhbalnameh (The Letter of Luck) by Hakim Nezani Ganjavi، which are known as Eskandarnameh، are stories about the travels and wars of Alexander of Macedon. In the creation of these epopees، Nezami employs not only the historical events، but also the myths and legends، and has created a new pattern. In these two epopees، Alexander is not that famous conqueror in the history، but he is a legendary and prophet-like character whom all the earthly and unearthly forces helped through the vicissitudes of his journeys، and throughout the process of developing individuality، and the path of self- awareness. In Sharafnameh، Alexander is a sage who departed on a journey to gain wisdom. However، in Eqbalnameh he experiences an inner journey as a prophet. Psychological analysis of these two epopees indicates that this young king، encounters the elements of unconsciousness، such as: Shadow، Anima، and the Wise old man in his journeys. Eventually Alexander achieves selfhood and the sublime truth of existence. This article aims at analyzing these archetypes based on Jung’s views.
ملخص الجهاز:
سفرهای قهرمان در اسکندرنامه داستان اسکندر در دو منظومة شرفنامه و اقبالنامه ، داستان جست وجوی قهرمـان بـه دنبال خود است تا سطح آگاهی و ناآگاهی روان را به حداقل برساند و با کشف لایه هـای ناشناخته و تاریک روان (ضمیر ناخودآگاه) به تمامیت روان دست یابـد.
نظامی خود در پایان منظومه شرفنامه اظهار می کنـد کـه چـون اسـکندر بـه یونـان بازگشت ، در پی کسب حکمت برآمد و پس از رسیدن به پیغمبری، آهنگ سفر به دشـت و بیابان کرد: دگربـــــاره زاد ســـــفر برگرفـــــت حســاب جهــان گشــتن از ســر گرفــت دو نوبــت جهــان را جهانــدار گشــت یکی شهر و کشور، یکـی کـوه و دشـت (نظامی ، ١٣٨٨ب : ٥٢٢) در شرفنامه ، صحبت از سفر در شهر و کشور است و در اقبالنامه ، صـحبت از سـفر در دشت و دریا و کوه که نمادهایی از ناخودآگاهی اند.
اما به طور کلی از آغاز شرفنامه تا پایان اقبالنامـه شـاهد تکامـل و تعـالی قهرمـان هستیم ؛ زیرا قهرمان در منظومة اول در هیئـت پادشـاهی جهانگشـا و در منظومـة دوم در قالب پیامبری که سروش بر او ظاهر شده، نمایـان مـی شـود کـه در آخـر نیـز بـا رسـیدن اسکندر به شهری که انسانهای کامل یا اوتاد در آن زندگی می کنند، سفرها پایان می یابد.
قهرمان با این موجود که نمادی از سایه و جنبه هـای منفـی و پلید روان ناخودآگاه است ، در دریا (نماد سـاحت ناخودآگـاهی ) روبـه رو مـی گـردد و بـه کمک پیر خرد بر آن پیروز می شود.
سفر آیینی او بدون دیدار بـا آنیمـای منفـی روان یا همان سایه کامل نبود؛ اما اسکندر توانست با راهنمایی بلیناس دانا یا همـان پیـر خرد بر آنیمای منفی روان خود که در قالب اژدهایی ظاهر شده بود غلبه یابد.