خلاصة:
فرایند سکولاریزاسیون غرب که در وهله اول، تفکیک کلیسا و دولت را ایجاد کرد و سپس دین را از جامعه جدا نمود، در هر کشور، مدت زمان خاصی، متفاوت با دیگر کشورهای اروپایی طول کشید، اما اغلب، بیشتر از صد سال، زمان برد. حتی امروزه نیز این فرایند در همه مناطق مغرب زمین، کامل نشده است. به طور کلی، در طی قرن 19، تقریبا همه جوامع اروپایی، خود را از ایده دولت اعترافی رها ساختند تا با سرعت زیاد و مصممانه، سیر یک سکولاریزاسیون قطعی را در پی بگیرند. برای تمام کشورها، کمابیش، نقطه شروع واحدی وجود داشت، یعنی دولت اعترافی، که رابطه محرمانهای با کلیسای رسمی داشت (Rene Remond،127-128). انتقال از دولت اعترافی به دولتی بیطرف نسبت به امور دینی، به اعتقاد رنه رموند، شامل 4 یا 5 مرحله متوالی بوده است. دولتها همگی این سیر را کامل نکردند؛ برخی در نیمه راه ماندند و برخی بالعکس با جهش از مراحل میانی، مستقیما به شرایط نهایی رسیدند. میتوان تیپهای مختلفی از فرایند سکولاریزاسیون جوامع اروپایی را از هم بازشناخت. بر اساس تیپهای مختلف، اروپا به بلوکهای متعددی قابل تقسیم است.
ملخص الجهاز:
"ریشه این مرحله سوم، عمدتا در جوامع کاتولیک بود و فرانسه، کشوری بود که فرایند سکولاریزاسیون را به حد افراط رساند، تا آنجا که همه روابط میان عامل دینی و نظم اجتماعی را قطع نمود (Rene Remond,143).
[13] او سپس متذکر میشود که در این، جای هیچ تردیدی نیست که گسترش علم به تضعیف دین کمک کرده است، اما این امر چندان به خاطر آن نیست که میان دیدگاه علمی و مذهبی تعارضی ذاتی وجود دارد، زیرا موضوعات متفاوتی دارند.
اما این جامعهای که هر کس باید در خدمت آن باشد همان اراده عامی است که روسو از آن سخن میگوید و حکومت هم باید پیرو آن باشد؟ چگونه میتوان به این نکته التفات نکرد که کل، چیزی بیش از اجزاء است و میکوشد آنها را زیر نفوذ خود درآورد؟ چگونه ممکن است این حقیقت را ندید که جامعه و در اولین مرحله دولت، منطق پرداخته یک ذهن را به حیات جمعی که رشتهای از روابط اجتماعی و در نتیجه محل کثرتگرایی است به زور اعمال میکند؟ چه کسی، دیگر به وحدت منافع دولت و افراد و به وحدت هویت انسان و شهروند باور دارد؟ بر جدایی دین و دولت باید چیزی افزود که از این مهمتر و ریشهایتر است و آن جدایی جامعه و دولت است.
[44] پاپ ژان پل دوم، در نقد مدرنیته میگوید: امروزه این بحث مطرح است که لاادریگری و نسبیتگرایی شکاکانه دو فلسفه و دیدگاه اساسی هستند که با انواع دموکراتیک زندگی سیاسی همخوانی دارند… باید توجه داشت که اگر در هدایت فعالیت سیاسی، حقیقتی غایی وجود نداشته باشد آنگاه میتوان احتمال داد که ایدهها و اعتقادات به خاطر حفظ قدرت، تحریفپذیر گردند."