خلاصة:
پس از قتل موریس (Maurice) در سال 602م به دست فوکاس (Phocas)، مناسبات دیپلماتیک میان دولت بیزانس و ساسانیان بهسرعت دگرگون شد. خسرودوم به بهانۀ خونخواهیِ موریس، استراتژی خود را برپاﻳﮥ نابودی کامل همسایۀ غربی گذاشت. فتح شهر مهمِ اورشلیم و انتقال صلیب راستین به تیسفون، جنگِ میان دو دولت را به جنگ مذهبی تبدیل کرد. بدینسان هراکلیوس (Heraclius) با حمایتهای مالی کلیسا و تهییج نیروهای مردمی، ضربات مهلکی به ارتش ساسانی وارد کرد. با مرگ خسرودوم، برای برقراری صلح میان دو طرف بستری مناسب مهیا شد. دو طرفی که پس از جنگهای طولانی فرسوده شده بودند. دراینمیان، در برقراری صلح نهایی در سال 630م که درواقع آخرین مراودات دیپلماتیک میان دولت ساسانی و بیزانس بود، مسیحیانِ نسطوری نقش مهمی ایفا کردند. این مقاله قصد دارد این سؤال را مطرح کند که اهمیت و نقش مسیحیان نسطوری در برقراری صلح سال 630م تا چه اندازه بود؛ همچنین مقاله برآن است تا مسائلی همچون چرایی ناکامی مذاکرات صلح در زمان حیات خسرودوم، دستاوردهای صلح سال 630م برای هر دو دولت و تأثیر دخالتهای خسرودوم در امور کلیسای نسطوری در برکناری وی از سلطنت را بررسی کند.
The good ties existing between the Byzantine and the Sassanid Empires deteriorated quickly after Emperor Maurice of the Byzantine Empire was killed، and his title usurped by Emperor Phocas in 602 CE. The Persian King Khosrow II used the vengeance of Maurice as a pretext to set about his goal of annihilating his western neighbor. Conquering the important city of Jerusalem from the Byzantines، along with transferring the True Cross to Ctesiphon turned the conflict into a religious war. Heraclius، through the use of financial helps received from the church and by encouraging popular forces، was able to deal fatal blows to the Sassanid army. With the death of Khosrow II، the conditions for peace materialized as both sides، after long years of fighting، were weary of warfare. Amidst all this، the Nestorian Christians played a major role in the eventual peace of 630 CE as the last diplomatic ties between the Byzantine and the Sassanid Empires. The current paper aims to study the significance of Nestorian Christians in the peace treaty of 630 CE and the role they played in it. Other issues explored by this paper include: the reason why peace negotiations were unsuccessful during Khosrow’s lifetime; the achievements secured from the peace treaty of 630 CE by both Empires; and the effects Khosrow’s interventions in the Nestorian Church affairs had on Khosrow’s losing of the throne.
ملخص الجهاز:
این مقاله قصد دارد این سؤال را مطرح کند که اهمیت و نقش مسیحیان نسطوری در برقراری صلح سال 630م تا چه اندازه بود؛ همچنین مقاله برآن است تا مسائلی همچون چرایی ناکامی مذاکرات صلح در زمان حیات خسرودوم، دستاوردهای صلح سال 630م برای هر دو دولت و تأثیر دخالتهای خسرودوم در امور کلیسای نسطوری در برکناری وی از سلطنت را بررسی کند.
با چنین انگیزهای، مقالۀ پیش رو به بازسازی تاریخ روابط دیپلماتیک میان ایران و بیزانس پس از خسرودوم و نهاییشدن قرارداد صلح در سال 630م، میان این دو دولت تکیه کرده است.
این نوشتار بر این سؤال اصلی استوار است که در نهاییشدن مذاکرات صلح میان دو دولت، مسیحیان نسطوری ایران چه نقشی داشتند؟ همچنین برخی سؤالهای فرعی مرتبط با سؤال اصلی از این قرارند: چرا در زمان حیات خسرودوم مذاکرات صلح به نتیجه نرسید؟ دخالتهای خسرودوم در امور کلیسای نسطوری، در برکناری او از سلطنت چه تأثیری گذاشت؟ قرارداد صلح پس از مرگ خسرودوم، برای دو طرف چه دستاوردهای داشت؟ فرضیۀ اصلی مقاله آن است که در برقراری صلح سال 630م، مسیحیان نسطوری نقش بسیار مهمی برعهده داشتند.
بنابر یک فهرست بینام سریانی که شامل اسامی شاهان ساسانی است و بخشهایی از آن در کتابی سریانی موسوم به زنبور عسل اثر سلیمان بصرهای باقی مانده است، خسرو در سال پانزدهم سلطنت خود شهر دارا را ویران کرد (Budge, 1886: 123).
نتیجه بنابر آنچه گفته شد، نقش مسیحیان نسطوری در برقراری صلح میان ایران و بیزانس به دو بخش تقسیم میشود: اول تأثیری غیرمستقیم بود که با قیام شمطا بر خسرو و عزل وی از سلطنت و برآوردن شیرویه در مقام جانشین او صورت گرفت.