خلاصة:
ریچارد فولی در زمره نظریهپردازان مشهور در باب معرفتشناسی و معقولیت محسوبست. نظریه مختار او در معرفتشناسی، "مبناگرائی انفسی"( Subjective foundationalism) است. با مطالعه آثار وی البته مشخص میشود که اتخاذ چنین موضعی در معرفتشناسی بدلیل پروردن نظریه معقولیت سازگار با آن بودهاست."مبناگرائی" وجه ممیزه نظریه معرفت فولی, از دیدگاههائی همچون انسجامگرائی(coherentism) است."انفسی بودن" نیز در تقابل با آفاقی بودن نحلههائی مثل اعتمادگرائی(reliablism) قرار میگیرد. فولی بر اساس این موضع معرفتشناختی، نظریهای بدیع در باب معقولیت ارائه میدهد که معرفتی(اپیستمیک) بودن و مهمتر از آن معطوف به هدف بودن(Goal oriented) از خصائص آنست.وی همچنین عقیده مقبول(Reasonable beliefe) را جایگزین عقیده معقول(Rational beliefe)در نظریه معقولیت میکند. نظریه معقولیت فولی, بدلیل احتواء بر مفاهیمی چون منظر(perspective) ، استدلال مناقشهناپذیر(Uncontraversial argument)، تامل عمیق(Deep reflection)، عمیقترین ملاکهای معرفتی(Deepest epistemic standards) و ... نوعی ذهنیگرائی و نسبیگرائی را متداعی میکند که البته از آن مبرّاست. در این مقاله تلاش می شود ضمن بررسی و بازسازی نظریه معقولیت فولی، معقولیت حاکم بر خود این نظریه نیز از طریق پیگیری استلزامات آن کشف گردد. این تلاش از طریق احاله هر یک از عناصر مقوم نظریه معقولیت فولی به بنیاد وجودی آن صورت می بندد. مدعای مقاله در خصوص معقولیت حاکم بر نظریه معقولیت فولی آن است که این معقولیت نه به اعتبار ملاک های منطقی بلکه مبتنی بر احوال و عناصر اگزیستانسیال آدمی است که تامین می گردد.
ملخص الجهاز:
پس اگر فولی انسان را تکساحتی نمیانگارد و برای او اهدافی عملی و نظری قائل است که چندان هم از یکدیگر تفکیکپذیر نیستند و نیز اگر باور آدمی و عمل وی را متأثر از هم میداند، پس اینهمه تأکید بر هدف معرفتی (نظری) و معقولیت معرفتی از چه روست و این علم را دقیقا درمقابل کدام بیرق برمیافرازد؟ بهخصوص با عنایت به اینکه او در مواضع متعددی از آثارش از معقولیت معرفتی محض (با قید purely) دم زده است (Foley 2004a: 330; Foley 2001b: 217; Foley 1987: 204).
ممکن است نزد عدهای وصف «معرفتی» در معقولیت معرفتی مدنظر فولی مرتبط دانسته شود با حوزۀ معرفتشناسی و مناقشهآمیزترین بحث آن، که «صدق» است؛ چنانکه بهاعتقاد او اغلب معرفتشناسان معاصر و حتی اسلافی چون دکارت و هیوم چنین دیدهاند (Foley 1987: 155).
اما بهزعم من انکار صریح ارتباط بین معقولیت و صدق موضعی است که فولی میتواند بدان فخر ورزد و این البته از لوازم ناگزیر نحلۀ ابداعی او در معرفتشناسی است، یعنی مبناگرایی انفسی (subjective foundationalism) یا خودمحوری (egocentrism).
او محتوای این تمثیلها را بسط میدهد: «تمثیلها نشان میدهند که ممکن است ما نیز متأثر از تاریخ، فرهنگ، یا ژنتیک خود به گزارههایی باور بیاوریم که میپنداریم صادقاند، اما چنین نیستند و به براهینی برای رسیدن به این گزارهها توسل جوییم که میپنداریم متقناند، اما چنین نیستند؛ اما این مشیر بدان نیست که آنها بهلحاظ معرفتی نامعقول باشند (ibid.
پس بهنظر میرسد، با عنایت به تلقی خاص وی از بنیادیتربودن معرفت در نسبت با سایر ساحات حیات آدمی، اتخاذ هدف معرفتی در نظریۀ معرفت بهمعنای آن است که فولی اتفاقا بدین وسیله تمام حوزههای دیگر حیات آدمی را نیز در بحث معقولیت دخیل میداند.