ملخص الجهاز:
"حالا اگر شما افلاطونی میبودید و با دمیورگوس رساله تیمایوس یکجوری صنع را حل میکردید، خدا را به عنوان صانع، و خلق را به عنوان صدور، یعنی یک نوع نظم را در عالم میتوانستید بپذیرید، یعنی خدای عهدین را مترادف با همان دمیورگوس افلاطون میگرفتید، اما نمیتوانستید مسئله پدید آمدن خلق را به این معنایی که استنباط معمول متکلمان از کتب مقدس بوده است، با مبانی ارسطو تبیین کنید.
آن چیزی که باعث اقبال به ارسطو شد، این بود که در سنت فلسفی اسلامی، کوششی برای وفقدادن ارسطو با بسیاری از اندیشههای کلامی صورت گرفت و زمینهای فراهم شد تا جهان مسیحی بتواند ارسطو را با صبغه اسلامی به کار گیرد و آن را تا جایی که ممکن باشد به ارسطویی تبدیل کند که مورد پذیرش مسیحیت باشد.
در مجموع، مسیحیت تا چه حد در توجیه فلسفی و عقلانی تثلیث و دیگر آموزههای خود با توفیق همراه بوده است؟ من اشاره کوتاهی کردم؛ به رغم کوششهایی که انجام گرفته که بعضی از آنها خیلی هم پیچیده است، به نظر میرسد که در مسئله تثلیث، تجسد، عشای ربانی و تبدل جوهری مشکل همچنان باقی است، یعنی شما وقتی نگاه میکنید، میبینید دکارت، که کماکان متکلم است، در اعتراض چهارم وقتی به آرنو جواب میدهد، یک بخش از جوابهایش فلسفی است، یک بخش هم کلامی است.
مفاهیم بنیادین و محوری زیادی از فلسفه یونان به مسیحیت راه پیدا کرد و در واقع صبغه مسیحی گرفت؛ آیا میتوان گفت که دین به طور عام و مسیحیت به طور خاص به ماندگاری این مفاهیم کمک کردند؟ به عنوان مثال لوگوس به عنوان یک مفهوم انتزاعی اگر وارد الاهیات مسیحی نمیشد شاید به دست فراموشی سپرده میشد، ولی وقتی که در شخص عیسیمسیح تجسد یافت، ماندگار شد."