خلاصة:
به دلیل سرشت اجتماعی انسان، اساسا تنهایی ناممکن است. اجتماع، نه با «من» بلکه با یک انسان دیگر، با «تو»، شکل میگیرد. باختین از جمله افرادی است که در مباحثی که پیش میکشد به این امر اشاره میکند که وجود دیگری شالوده شکلگیری "خود" است. در مقاله حاضر به «خود» و «دیگری» در اندیشة نیما پرداخته شده است. منظور از دیگری، صدا و زبانی متفاوت نسبت به صدا و زبان «من» است. در این مقاله سعی شده است تا سویههای مختلف و متفاوت این موضوع مورد بررسی قرار گیرد. برای این کار از آراء میخائیل باختین، متفکر روس، استفاده شده است. تحقیق حاضر بر رویکرد کیفی استوار است و از روشهای تحلیل گفتمان، تحلیل محتوای کیفی و تحلیل مضمون نیز استفاده شده است.
یافتههای تحقیق بازگوی آن است که نیما با پیش کشیدن مباحثی دربارة «خود» و «دیگری» از جمله شاعران پس از مشروطه در ایران است که به این مسئله به طور جدی پرداخته است اما به دلیل تعلق خاطری که به دیالکتیک هگل دارد، در مراحل بعدی کار خود، تفاوت میان «من» و «دیگری» را به نفع جهانی یکپارچه، منسجم و وحدتیافته مصادره میکند.
ملخص الجهاز:
يافته هاي تحقيق بازگوي آن است که نيما با پيش کشيدن مباحثي دربارٔە «خود» و «ديگري » از جمله شاعران پس از مشروطه در ايران است که به اين مسئله به طور جدي پرداخته است اما به دليل تعلق خاطري که به ديالکتيک هگل دارد، در مراحل بعدي کار خود، تفاوت ميان «من » و «ديگري » را به نفع جهاني يک پارچه ، منسجم و وحدت يافته مصادره مي کند.
مقاله «بررسي تطبيقي نظريه گفت وگويي نيما يوشيج و ميخائيل باختين » از قدسيه رضوانيان و «گفت وگو در شعر فروغ فرخ زاد با تکيه بر آراء باختين » از علي اکبر باقري و مرضيه حقيقي و همچنين چند مقالۀ ديگر در اين زمينه ـ البته نه با تأکيد بر حضور «ديگري » در شعر ـ نوشته شده است که در اغلب آن ها به دليل ادراک نادرست از مباحث باختين ، مشکلاتي اساسي وجود دارد.
اما آن چه بيش از هر چيز ديگري در اين مقاله ناديده گرفته مي شود، تفاوت ميان ديالکتيک و مکالمه است که باختين بسيار بر آن تأکيد دارد.
. » «ديگري » در چنين نگاهي چه جايگاهي دارد؟ آيا ديگري به نفع وحدت مصادره نمي شود؟ آيا اين نگاه نشأت گرفته از واقعيتي است که در عشق يا در زبان شعر پديدار مي شود؟ نتيجه گيري در انديشۀ نيما، اگر تز را به عنوان «من » در نظر بگيريم و آنتي تز را «ديگري »، با ادغام شدن اين دو که يک سنتز را به وجود مي آورد، تفاوت ميان «من » و «ديگري » از بين مي رود و يک جهان و آگاهي واحد مبناي همه چيز مي شود.