خلاصة:
مطالعات تطبیقی ادبیات در مقام یک تخصص روشمند، از سازوکارهای پژوهشی متعددی برای تحلیل متون بهره گرفته است. تعمق در متون ادبی از رهگذر کشف پیوند آنها با هنرها یکی از سازوکارهای تعریف شده در این حوزه شناختی است. پژوهش حاضر با تکیه بر این انگاره کوشیده است داستان کوتاه «مینیاتورها» از مجموعه داستان دیوان سومنات از ابوتراب خسروی را واکاوی و تحلیل نماید. براساس پژوهش حاضر، عنوانپردازی متن ادبی، کاربست اصطلاحات و مفاهیم نگارگری و نقاشی در متن ادبی، توصیفهای نگارگرانه و در نتیجه اثرگذاری آنها در روند روایت از مصادیق همکنشی ادبیات و نقاشی در این متن ادبیاند. همچنین درآمیختن پرسوناژ نگارگری با شخصیت روایی و خلق گونهای جدید از شخصیت که میتوان آن را «پیکره-شخصیت» نامید، نمونة دیگری از تعامل ادبیات و نقاشی در این روایت است. کمااینکه سپردن کنش روایتگری به نگارگر و در نتیجه ظهور نگارگر به مثابة راوی علاوه بر آنکه مصداق دیگر تلاقی ادبیات و نقاشی در متن است، باعث شده تا رویدادها از روزنهای نگارگرانه بر مخاطب عرضه شوند و طبیعتا شخصیتها و پدیدهها براساس رنگهایشان توصیف میشوند. مکتبشناسی مینیاتورهای متن و شناخت سبک نگارگری آنها نیز بخش دیگری از پژوهش حاضر را شکل میدهد. پژوهش پیشرو نشان میدهد که کشف کیفیت نقشآفرینی نگارگری در ادبیات میتواند به کشف تواناییها و ظرفیتهای هنری نهفته در متن ادبی نیز منجر شود و از این طریق میتوان به شناختی دقیقتر از ادبیات دست یازید و این همان هدفی است که پایهگذاران مکتب ساختارگرای ادبیات تطبیقی در ورای مطالعات خویش آن را دنبال میکردند.
ملخص الجهاز:
پژوهش پیش رو نشان می دهد که کشف کیفیت نقش آفرینی نگارگری در ادبیات می تواند به کشف تواناییها و ظرفیت های هنری نهفته در متن ادبی نیز منجر شود و از این طریق می توان به شناختی دقیق تر از ادبیات دست یازید و این همان هدفی است که پایه گذاران مکتب ساختارگرای ادبیات تطبیقی در ورای مطالعات خویش آن را دنبال می کردند.
پژوهش پیش رو نشان می دهد که کشف کیفیت نقش آفرینی نگارگری در ادبیات می تواند به کشف تواناییها و ظرفیت های هنری نهفته در متن ادبی نیز منجر شود و از این طریق می توان به شناختی دقیق تر از ادبیات دست یازید و این همان هدفی است که پایه گذاران مکتب ساختارگرای ادبیات تطبیقی در ورای مطالعات خویش آن را دنبال می کردند.
__________________________________________________________________ همکنشی ادبیات و نقاشی در داستانی از ابوتراب خسروی ١٣٩ در ادامة روایت ، راوی توصیفاتی از شکل و شمایل مارگریت اشنایدر مـی دهـد کـه در ذهنش تثبیت شده است : «چیزهایی بود که نمی شود فراموش کرد، مانتوی سـرمه ای ، چشمانی سبز و لب هایی که بی رنگ شده بودند.
در واقع ، مینیاتورهایی که نگارگر از شخصیت روایی ترسـیم کرده و از این طریق او را به پیکرة نگارگری تبـدیل کـرده ، راوی را بـه یـاد شخصـیت روایی می اندازند و به همین علت است که بـا پرسـوناژهای نگـارگری وارد دیـالوگ و گفت وگو می شود؛ به بیانی دقیق تر، راوی / نگارگر با نگریستن به پیکره های مارگریت و همسر و فرزاندنش به یاد آنها می افتد و در دنیای ذهنـی و خیـالی خـویش بـا آنهـا بـه گفت وگو می پردازد؛ این امر باعث می شود خواننده به گونه ای ناآگاهانه مرتبا در رفت و آمد میان دو دنیای ذهنی و واقعی روایت باشد.