خلاصة:
مساله این پژوهش، مطالعه زمینه های منجر به بیداری دانشی با توجه به ظرفیت های تاملات دین پژوهانه است. بر این اساس نوشتار به چگونگی مواجهه ای موثر و بارور میان علوم دینی و انسانی می پردازد (مسأله). روش نوشتار تحلیلی-توصیفی و شیوه گردآوری داده ها در آن کتابخانه ای، بر اساس مراجعه به منابع طراز نخست، است (روش). مطابق فرضیه نوشتار گسترش بیداری دانشی در گرو مراجعه ای ویژه و نظام مند به گنجینه فکری دینی و معاصر است که در آن به زنجیره ای از پیش فرض های روش شناختی و مضمونی پایبندی وجود دارد. لحاظ این پیش فرض های روش شناختی و مضمونی، شرط ضروری و لازم در ارتقاء تاملات دین پژوهانه جامع نظام آگاهی قدیم و جدید است (فرضیه). یافته پژوهش آن است که چنین مراجعه ای، به اقتضای گسترش سامان مند مراتب دانش دینی و بومی میان ما در افق اقتضائات و تضمنات عصری، محل ملاقات سنجیده علوم معاصر و معارف دینی خواهد گردید (یافتهها).
The aim of this paper is to investigate how a group of theoretical possibilities can lead to the expansion of Islamic knowledge (Problem). Its applied method is analytical-descriptive (Method). The research claims that the development of knowledge awareness in its multifaceted spaces of contemporary religious studies depends on a distinctive and systematic reference to both Islamic and Modern intellectual treasures in which a chain of methodological and content-based presuppositions is included. An approach to these methodological and content-based assumptions is essential in promoting a group of time and place oriented theological studies that the society need it today. Such studies will be able to provide the society with an organized understanding of our legacy referring to its both new and old sources of knowledge (Hypothesis). The research finding is such a reference, due to its simultaneous attention to the expansion of religious knowledge in the horizon of the needs of time and place, will lead to a useful and contemporary religious science (findings).
ملخص الجهاز:
به باور نگارنده ، چنین مراجعه ای به ســنت های فکری حوزوی و دانشگاهی به مثابه پیش نیاز رویکرد به دین پژوهی ، گره از تلاشهای سترونی می گشــاید که ، به رغم انگیزه های ستودنی در انجامشان، در ایجاد تعامل میان معارف دینی و علوم انســانی چندان موفق ظاهرنشده اند و، در بسیاری از مواقع ، راه به جایی نگشــوده اند؛ هرچند از انصاف به دور اســت اگر قدر تلاشهای کامیاب اندک ولی ارزشمندی که شــکل گرفته است را نیز ندانیم و در بسط و توسعه آن، به مثابه ذخیره فکریمان در این عرصه ، کمر همت نبندیم .
مراجعه ای این گونه به میراث دینی و حوزوی، ایبســا بتوان گفت در برخی مواقع ، حتی دشوارتر و کم یاب تر است ؛ دشــواری انجام این مهم در ارتباط با اندیشه های تاریخی ، در قیاس با اندیشه های جدید، به سه مسئله بازمی گردد: نخست آنکه اندیشه های قدیمی ، برخلاف اندیشه های جدید، به صورت نســبی در مواقع بیش تری فارغ از تأمل در تاریخ و بی توجه به جریان پرورنده و تطور بخش شان تدوین یافته اند؛ دوم آنکه تلاش مؤثر و جانانه ای، آنگونه که در اندیشــه جدید سراغ داریم ، برای بازفهمی و بازخوانی جریان شناســانه آنها صورت نگرفته اســت (هرچند طی ســالهای اخیر گامهای ارزشمندی در این مسیر مشخصا در بازخوانی تطور پژوهانه اندیشه های حوزوی و دینی برداشته شده است ) و ســوم آنکه مهارتهای لازم و آگاهی های پیشینی بایسته برای بازگشت به سطح زیرین نظریه های برآمده از علوم قدیمه بسی دشوار و معمولا بسیار دیریاب است .