خلاصة:
شمسالدین محمد بن احمد کیشی از حکمای دوراندیش سده هفتم هجری است که در حوزههای گوناگون اندیشه اسلامی تأمل نموده
است. فلسفه، کلام، طب، معرفة النفس و شعر فارسی و عربی، زمینههایی است که ذهن و ضمیر او را به خود مشغول داشته و در این
زمینهها قلم زده است. پرورش دانشورانی فرزانه همچون قطبالدین شیرازی و علامه حلی ره آورد دیگر اندیشه اوست. باورداشت
وحدت وجودی آن حکیم و نیز باطن پاک و ضمیر روشنبین که نتیجه ریاضتهای طولانی و سلوک عرفانی بود، مشتاقان را از دور و
نزدیک به سوی وی میکشاند. در این نوشتار کوتاه، گذشته از بررسی جنبههای گوناگون زندگی و اندیشه شمسالدین، کتب و رسایل وی
نیز که اغلب به صورت نسخه خطی باقی مانده است معرفی میگردد. بیگمان شناخت مباحث فلسفی، عرفانی و کلامی قرن هفتم و سیر
تحول این مباحث وتأثیر آن بر روند اندیشههای بنیادین دورههای بعد در گرو شناسایی شخصیتهای برجسته و بعضا گمنام این عصر و
نقد و تصحیح آثار ایشان است.
ملخص الجهاز:
"در اینجا به عنوان نمونه یکی از غزلهای شمسالدین را که در مونس الاحرار آمده است نقل میکنیم: گلش تا خط زنگاری برآورد عقیقش سر به خونخواری برآورد چو کافورش ز عنبر حله پوشید دمار از مشک تاتاری بر آورد چو عکس سبزه دید آن نرگس مست فغان از جان هشیاری برآورد مرا آن چشم جادو آشکارا بکشت و سر به بیماری برآورد رخش جانم ببرد و طرفه این است که گوید خط بیزاری برآورد مرا گفتا که جانت بر لب آمد خطش جانی است پنداری برآورد نصیب شمس کیشی خار غم شد گلش تا خط زنگاری برآورد همچنین یکی از قطعات شعر وی در مجموعه خطی شماره 633 (ورق 25/الف) در کتابخانه مجلس نگهداری میشود که بدین شرح است: دی مرا گفت رفیقی که فلان در حق تو ناسزا گفت در این هفته به هر جا که نشست زجر آن ابله دون گر نکنی جایز نیست دفع آن سفله فریضه است به هر چاره که هست گفتم ای دوست بدینها دل خود خسته مدار که ز بیهوده دونان دل پرمایه نخست بگذار این همه را گر به تکلف شنوی نکتهای بشنو و میدار به خاطر پیوست شهسوار دل من آنکه به تأیید خرد نوبت پنجم خود بر نهمین چرخ زدهست نظم ازین سان و چو نثر سخن آغاز کند چرخ گوید به ازین نثر بنتوان پیوست درسی از علم حقایق چو کند او املا بردش روح ملک تحفه صفت دست به دست قلم فتوی شرعی چو بگیرد به بنان جان نعمان و محمد شود از یادش مست کی کند گوشه خاطر سوی بهتان عوام میشکی خر خرد سگ صفت دیو پرست عامه دیوند به معنی و به صورت مردم جز به لاحول، یقین از کفشان نتوان رست جاهلان در حق یزدان پسر و زن گفتند دختر و صورت گاو این همه در قرآن هست انبیا را به کهانت همه نسبت کردند مصطفی نیز ازیشان به سلامت بنرست حق تعالی چو زبانهای عوام از پی خود و انبیا هیچ نبسته است ز من خواهد بست ضمنا این قطعه را علامه قزوینی نیز در مجله یادگار آورده است."