ملخص الجهاز:
"میتوان گفت باربارا به صورت کاملا ناآگاهانه نقش فرشته دگرگون ساز پسر بچههای در حال بلوغ و رشد را بازی میکند و خود نیز نیازمند شناخت خویش است که این خویشتنشناسی بدون کمک و همراهی لئون امکان پذیر نیست.
میتوان گفت اعتماد داستان سفر درونی لئون و باربارا(سوزانا) برای یافتن خود و سرگذشت دیدار آنها با لایههای عمیق درون است.
این ملاقات که از نظر لئون از سالها پیش برنامهریزی شده است،از نظر باربارا تنها یک تصادف مشکوک است اما قدرت سخنوری خارق العاده لئون و راه یافتن او به ژرفای درون باربارا نیاز و علاقه ناخودآگاه او را برای مواجه شدن با خود بیدار میکند و رفتهرفته علاقه باربارا به ادامه این صحبت بر انگیخته میشود.
اما دستگیری باربارا و لئون آیا ممکن نیست با نقشه میشل برنار انجام شده باشد و بازگرداندن لئون با وعده جاسوسی کردن برای دولت فرانسه نیز یک جور دور کردن او از کلودیا باشد؟بازی نویسنده با خواننده در لحظه لحظه داستان به جذابیتهای آن افزوده است.
لئون که مانند شهرزاد هزار و یک شب،قصه گوی ماهری است،داستانی برای کلودیا میبافد که باربارا دختر اوست و در سن جوانی حاصل یک عشق پرشور و ناخواسته است که به صورت تصادفی و با دیدن عکسش پس از سالها او را پیدا کرده است و از کلودیا میخواهد مراقب باربارا باشد و مانند همیشه به او اعتماد کند اما لئون در رابطه با کلودیا همواره پیشگیری کرده است که مبادا کلودیا باردار شود و حاصل رابطه آنها سوزانا باشد.
سوزانا آنما/مادر مثالی لئون است گویی او را به دنیا آورده است و روح زندگی را در او دمیده است،لئون پیر دانا/ آنیموس/پدر روحانی باربارا است میتوان گفت در رمان اعتماد هر سه زن اصلی داستان(سوزانا،باربارا کلودیا)یکی و هر سه مرد(لئون،مارتین،میشل)نیز یکی هستند."