ملخص الجهاز:
"اما چند روز که گذشت،دیدیم نه،مثل اینکه آب از آب تکان نخورد!یکی-دو روز،با همین لباس روحانی توی باغ شاه بودیم و من،چون یک مقدار سوابق بیشتری داشتم و مشخصتر بودم،به دیگران میرسیدم و مواظب بودم که احساس ضعف نکنند...
در این مدت، حوادثی در آنجا گذشت؛که اهم آن را ذکر میکنم: یکی از چیزهایی که برای من اهمیت داشت،این بود که با هر افسر یا آدمی که چیز میفهمید،دائما بحث کنیم.
خوب که نگاه کرد،مرا شناخت و یک مرتبه زد زیر گریه و گفت:بابا!پاسبان شدی؟!آقای علوی بروجردی هم،همان موقع از طرف آقای سبط به ملاقات ما آمده بودند،وقتی این منظره را دیدند،گریه کردند!» واکنش امام در جریان سربازگیری از حوزه من الآن یادم نیست اولین باری که خدمت امام آمدم،برخورد ایشان چگونه بود.
من از همان پادگان،فوری نامهای برای امام نوشتم،چون آن موقع احتمال میدادیم که مثلا ایشان،امتیازی [به دولت]بدهند!لذا،برای اینکه این مسئله حل شود،من خدمت ایشان نامهای نوشتم که وضع اینجا،خیلی خوب است.
آقای باهنر گفت:حالا میشود فرار کنی!اما من دیدم ایشان توی دست گروهبان است و خودش،یک مشکلی بود.
یکبار که من بالا نشسته بودم،آقای باهنر به عنوان دستشویی از اتاق بیرون رفت و به خانوادهام گفته بود:وقتی فلانی آمد پایین،بگو دیگر برنگرد!وقتی من آمدم پایین،همسرم گفت:آقای باهنر چنین گفته است.
وقتی دیدند یک نظامی توی خانهء آنها دادوفریاد میکند،صاحبخانه به دلایل غیر سیاسی از مأمورین دولت نگرانیهایی داشتت و با دیدن آنها گرفتار توهمات دیگری شد!زن صاحبخانه،از ترس غش کرده بود،بچهها هم شروع کرده بودند به گریه،گروهبان هم ترسیده و خلاصه،از آنجا رفته بود."