خلاصة:
زبان،بیگمان تجسم و نماد ذهن است.عمل ذهنی زمانی که به مرحلهءی زبان میرسد،بیان میگردد و بیان چیزی جز ترکیب کلمات و واژهها نیست.در واقع شاعران ذهن نامرئی خود را در«چه گفتن»و«چگونه گفتن»مرئی و قابل درک میکنند. در میان شاعران معاصر فارسی،سیمین بهبهانی هم به لحاظ«چه گفتن»و هم به لحاظ«چگونه گفتن»،شاعر موفقی است.او به تمامی،نمایندهءی«غزل نو»امروز است.غز نو از تأثیر شعر نو بر غزل شکل گرفت.این نوع غزل در قلمرو زبان و تعبیرات،تفاوتهای آشکاری با غزل گذشته دارد.غزلسرایان معاصر در غزل به جای سودجویی از مضامین تکراری و زبانی سرشار از ترکیبات ملالآور،اندیشههای شاعرانهی خویش را،با زبان،ترکیبات دلپذیر و سحرآفرین صورت بستهاند.در مقاله ی حاضر به حوزهءی زبان شعر سیمین بهبهانی پرداخته شده و برخی از ویژگیهای زبانی این«بانوی غزل»مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته است.
ملخص الجهاز:
"(بهبهانی،0531:32)نهفتن:بنهفتمش به کسیه و بستم زیرا زر است و بسته به جان است(همان:82)نظر افتادن به چیزی:به دخترک مرا نظر افتاد(همان:82)خفتن:کینهها خفته گونه گونه بسی در دل رنجیدهی سردم(همان:53)فرود آوردن:دیدم آن نخوت و غرور عجیب که نیاورد فرود گردن خویش(همان:13)نظر دوختن:به گور سرد وحشتزا نظر دوخت(همان:33)اندیشیدن(به معنای ترسیدن):ولی آوخ به چنگ من نیفتاد که اندیشیدم از خشم کسانش(همان:43)فروریختن:سکوت شب چو دیواری فرو ریخت(همان:53)به چنگ آوردن:ناز شستی نه به چنگ آورده(همان:63)پروردن:که مرا زاد و که پرورد چنین(همان:73) رهیدن:لیک آن پست که با جام تنم میرهید از عطش سوزانی(همان:83)خستن(به معنای مجروح کردن):خستگی بر خاطرم کمتر فزای ز انکه بیش از حد کسانش خستهاند(همان:04)آلودن:تو را میبینم و میلرزم از شوق که دامان تو را ننگی نیالود(همان:34)هراسیدن:تو از توفان غمها میهراسی(همان:34)فروبلیدن:بلی،اشکی که چشمانم به صد رنج فرو میبلعدش تا کس نبیند(همان:34)چاره کردن:درد بیدرمان او را چاره کرد(همان:54)در بر گرفتن:و ان خیال زنده را در برگرفت(همان:45)به برآوردن:خون خورد و رنج برد،ولی هیهات شایان نبود آنچه به بر آورد(همان:15)پشت دست گزیدن:سرخوش و مسانه پشت دست گزیدند(همان:75)افشاندن:خون میفشان ز دلم گر سر آزار نداری(بهبهانی،0731:871)رستن:زندانی من بود که از بند تنم رست(همان:871)افسردن:آه سیمین حاصلم ز ین سوختن افسردن است(همان:981) گسستن:رگ را گسستهای که شراب است این(همان:691)آرامیدن:تا سحر هیچ نیارامیدی(همان:262)آمیختن:بیامیزد اندر دل تیره شب به فریاد نالهی بادها(همان:172)چمیدن:بچم در آفتاب پشت پرچین(همان:282)افزودن و کاستن:گوید میفزا قهر خود را گویم بکاهم مهر خود را(بهبهانی،6331:003)پای فرا نهادن:پای فرا مینهم،خشم شدن لادن است(جمشیدی،2731:377)دست فراز آوردن:اگر دستی فراز آری شاید دوباره برخیزم(همان:377)دست دادن(میسر شدن):چگونه دست دهد آیا به پیله بسته شدن بازم(همان:777)باش(به معنی منتظر بودن):باش که تا گل کند بوتهی خشخاش(همان:097)آختن:دست تو،تیغ کین،آخته بر دوست(همان:097)برجهیدن:بر میجهد ز جگر آهی همچون شرارهی سوزانم(همان:369)شد(به معنای رفت):با آب شد تصویرت بر باد شد سوگندت(بهبهانی،9731:589) آکندن:گردون نه حتی از کاه کز اشک و آه آگندت(همان:689)افراشتن:یک متر و هفتاد صدم افراشت قامت سخنم(همان:9501)سر چیزی داشتن(قصد چیزی داشتن):سر آن سرای داری،نهانش چرا داری(همان:1201)گرفتن(اثر کردن):باش تا نفس صبح در فساد بگیرد(همان:1211)آمدن(به معنای شدن):و آن میوه نارس چیده آمد(همان:1201)شایستن:او را گدانتوان گفتن دیوانه نیز نمیشاید(همان:9201)آغازیدن:بس کودکانه هوس داری تا ناشیانه بیاغازی(بهبهانی،6731:9111)ویژگیهای خاص:مخفف کردن"