ملخص الجهاز:
"به گفته اوزوف53، افکار عمومی غالبا توسط فرانسویان به طور تلویحی معادل افکار"دانشمندان"63گرفته میشد که اشاره به نقش(عمدتا منتسب به خود)آنان به عنوان حکمهای امور اجتماعی و سیاسی داشت،یک گروه دیگر نماینده افکار عمومی که از منظر جامعهشناختی قابل توصیف بود،نمایندگان پارلمانها بودند که این مجوز را داشتند تا اعتراضات خود نسبت به پادشاه را در تلاش برای جلب "هواخواهی"عمومی به نفع خود ابراز و و برای عموم منتشر کنند.
نوشتارهای قرن هجدهم که اصطلاح افکار عمومی را در اشاره به رفتار اجتماعی بهطور کلی به کار میبردند یا هنگامی که به تأثیر سیاسی آن اشاره داشتند،در مورد سازوکارهای دقیقی که از طریق آنها افکار عمومی باید بر امور حکومتی تأثیر بگذارد،دچار ابهام و عدم شفافیت بودند البته،در طول سالهای پایانی قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم،کار میل و بنتام نقش بسیار رسمیتری برای افکار عمومی در حکومت،در قالب اصطلاحات قانونگذاری و انتخاباتی قایل شدند.
به عنوان مثال اشنایدر(0691) اینگونه استدلال میکند:اگر واقعا در مورد افکار عمومی مشکلی وجود دارد، مربوط به فرضیات ادعا شده برای نظریه دموکراسی کهن(کلاسیک)است و نه مربوط به خود افکار عمومی،او استدلال میکرد"مردم با یادگیری اینکه نیاز به یادگیری چه چیزهایی دارند یا ندارند، قادرند در دنیای مدرن به حیات خود ادامه دهند.
در میان سطور مشابه، هابرماس استدلال میکند که مکانیسمهای شکلگیری اجماع سیاسی در ملل دموکراتیک نوین،نظیر نظرسنجیهای منظم و مبارزات انتخاباتی برای جلب آرای عمومی،گرچه در واقع فشارهای ادواری بر حکومت را برای تأمین نیازهای اساسی مردم تضمین میکنند، اما نه تنها موجب تشویق و ترویج بحث و جدل منطقی یا بحثهای عمومی فراگیر که ویژگی یک حوزه عمومی حقیقی هستند نمیشوند، بلکه حتی ممکن است به سرکوب آنها بیانجامند."