خلاصة:
سعدی پس از سفرهای دور و دراز و دیدار با مردم و فرزانگان هر شهر و دیار و نیز
برخورداری از معارف اصیل اسلامی و فرهنگ ایرانی، رفتار اجتماعی روزگار خود را با
نگاهی ژرف کاویده و پیوند حکومت و مردم را در سخن خود جلوهگر ساخته است. در نظر وی
رعیت پشتوانه مادی و معنوی حکومت است. مردم با پرداخت باج و خراج و گونههای دیگر
مالیات نیاز مالی دولت را برآورده میسازند. جوانان را در اختیار حکومت مینهند و
لشکر سلطان را توان میبخشند و از نظر معنوی، همت پیران روشنضمیر و دعای
سوختهدلان و پیرزنان، پادشاهان را در عزم خود استوار و پشتگرم میسازد. همچنین،
در نگاه سعدی، اهل قلم، سرمایة فکر و اندیشه و احساس خود را در خدمت سلطان قرار
میدهند و همچون مشعلی فروزان، حکومت و دولت را از سقوط در گرداب کجاندیشی
میرهانند. با توجه به برخورداری اندیشه و نوشتههای سعدی از بن مایههای قرآنی و
روایی، دیدگاههای او را میتوان با معیار آموزههای دینی و به ویژه جنبههای
اجتماعی و حکومتی نهج البلاغه سنجید. زیرا این کتاب گرانمایه، رهآورد اندیشهای
تابناک است که از زلال قرآن سیراب گشته و از پشتوانه عملی در بستر حق جویی،
دادخواهی و مردم نوازی استواری یافته است.
After many journeys and having visited people of different cities، Sa'di looked at social manners of his time with a deep understanding and discussed the relationship of government and the people. He believes that the subjects are the moral and material background of the government. People satisfy the economic needs of the government by paying taxes and tributes; they put their youth at the service of the government to strengthen the army of the sultan. According to Sa'di the intelligentsia present their thoughts and feelings to the government to save it from falling into disrepute. Sa'di's writings are based on Qur'anic themes، one can compare his views with the religious as well as social and political teachings of Nahj al- Balagha.
ملخص الجهاز:
"اما پیش از قتل، زبان تیز وی که کم از شمشیر حجاج نیست به سخن باز میشود و میگوید: همی خندم از لطف یــزدان پـاک کــه مظلــوم رفتـم نه ظالم به خاک (همان، ص: 63) پرونده زندگی پیر ستمرسیده در همین جا بسته میشود اما در عالم خواب روی دیگر سکه را به پیر روشن ضمیر دیگری نشان میدهند: بزرگی در آن فکرت آن شب بخفت بهخواباندرش دید و پرسید و گفت دمــی بیــش بر من سیاست نراند عقوبــت بــر او تـــا قیامت بمانـد نترســی کــه پــاک اندرونی شبی بـــرآرد ز ســـوز جگــر یــا ربـی نخفتهست مظلوم از آهش بتــرس ز دود دل صبحـگاهـــش بتـــرس (9، ص: 63) و یا در نخستین حکایت باب اول، انوشیروان در واپسین درنگ زندگی «در وقت نزعروان» چشم میگشاید و به هرمز اندرزهایی میدهد که همگی حکایت از نگهداری خاطر درویش و توجه به احوال زیردستان است: دگر کشور آباد بیند به خواب که دارد دل اهل کشــور خــراب خرابی و بدنامی آید ز جــور رسد پیش بین اینسخن را بهغور رعیت نشاید به بیداد کشـت که مر سلطنت را پناهند و پشـت (همان، صص: 43-42) گویا انوشیروان عدالت ورزیدن را بر فرزند خود گران میبیند؛ بنابراین یادآور میشود که اگر به خاطر صلاح رعیت، مردمداری نمیکنی، دست کم برای دوام و پایداری حکومت خود با آنان مدارا کن."