ملخص الجهاز:
"«احمد اکبرپور»به بهانهی دوست خیالی«مینا»که آن را«تاتا»مینامد،هر حادثهی غیر ممکنی را ممکن و شدنی میسازد؛گویی تخیل جوزا عبور و یا گواهی رسمی برای دروغگویی و دروغپردازی است؛او در مدرسه، خانم معلم پیر و شوهر نکردهی«مینا»را وامیدارد که برای ازدواجش از شاگرد خودش یعنی از«مینا»ی نوجوان به عنوان مشاور ازدواجش ککم ذهنی بگیرد:خواننده هم این را از زبان خود«مینا»که دیگر هیچ تردیدی را هم باقی نمیگذارد،میشنود و همزمان،نویسنده چنان از این عمل سرمست و راضی میشود که بهطور ناخودآگاه ناباوری خود و دختر نوجوان و نیز ذهنیتهای سطحی او را بهطور ضمنی و با بیانی طنزآمیز نشان میدهد: «او سریع دست میاندازد دور گردنم و میگوید:"تو بهترین شاگرد منی"و پیش از آنکه چیزی بگویم سرش را میآورد کنار گوشم و میگوید:"من باید در مورد ازدواج با تو مشورت کنم"سرم گیج میرود و (به تصویر صفحه مراجعه شود) دیگر چیزی متوجه نمیشوم جز اینکه ساندویچم را سه سوت میخورم.
نویسنده چون به طنزآمیز بودن اثر بیشتر اهمیت میدهد،به«مضمونسازی»رو میآورد تا خرده روایتهای آن را زیادتر کند و رمان اجبارا به تجمیعی از ذهنیتها،قصهگوییها،حواشینگاری،نکتهپردازی و شوخی و لطیفهگویی درآید و خواننده را سرگرم نماید و چون در این رابطه هم حرف تازهای ندارد به مضامین و نکات قدیمی و حتی خرافی توسل میجوید تا بلکه هرطور شده مخاطب را بخنداند،غافل از آنکه خود این مفاهیم و مضمونهای عاری از غایتمندی به علت کممایگی و سطحیبودنشان بدل به موضوعات محوری اثر میشوند؛کاراکتر نوجوان داستان دربارهی مادربزرگش میگوید: «یکدفعه زد روی زانویش و گفت:"وای،گمانم عذاب همان آب جوشی است که تو جوانیام روی جن و پریها ریختم"و میآید کنارم مینشیند و از وقتی میگوید که تازه با بابابزرگم ازدواج کرده بود."