ملخص الجهاز:
در تمام این مدت-از زمان خروج ارتش سرخ(9891)تا اضمحلال طالبان(1002)- نخبگان افغان به جای آنکه به فکر حفظ مرزها، رفع اختلافات داخلی،تشکیل دولت مدرن و یکپارچه و منطبق با قوانین دموکراتیک امروزی و نیز تشکیل ملت بهمعنای واقعی کلمه باشند، با تقسیم افغانستان به مناطق تحت سلطه و گردآوردن اقوام،طوایف و قبایل حامیشان، عملا باعث بیثباتی سیاسی این کشور گردیدند.
هنگامی که دولت موقت مجاهدین وارد کابل شد، وزارتخانهها و نهادهای دولتی در اختیار گروههای مختلف قرار داشت که فقط با همیاری محترمانه میتوانستند کابل و کل افغانستان را از درگیری نجات دهند،اما باز هم عنصر رقابت منفی میان نخبگان مانع از برقراری امنیت گردید.
در نخستین روزهای فتح کابل توسط طالبان،اقوام هزاره و ازبک با این امید که بتوانند به حقوق سیاسی و اجتماعیشان دست یابند در صف اتحاد با مسعود قرار گرفتند بهویژه آنکه وی نقش برادر بزرگتر را در میان گروههای موجود به خود گرفته بود،اما بیاعتنایی مسعود در زمینه تأمین اجتماعی و رفع ستم قومی به هزارهها و ازبکها باعث شد حزب وحدت و جنبش ملی-اسلامی شمال حمایت خود را از دولت ربانی قطع نموده و به سمت اتحاد با حزب اسلامی تغییر موضع دهند.
پس از آن نیز نخبگان و سران گروههای قومی و جهادی به جای آنکه چارهای بر بیچارگی بیندیشند،با آغاز سیاستهای غلط برآمده از قومیتگرایی و فردگرایی منفی،دامنه بحران را به تمام سرزمین افغانستان کشانیدند و این وضعیت تا زمان سقوط طالبان ادامه یافت.
در این راستا،نخست مفهوم دولت در روابط بینالملل و تحولات آن مورد بررسی قرار گرفته و سپس،«تصمیم»بهعنوان نقطه آغازین برای مطالعه سیاست خارجی،مطرح گردیده و نهایتا الگوهای مختلف تصمیمگیری به نقد کشیده شده است.