خلاصة:
هگل زیبایی را تجلی معقول یا صورت عقلی درامر محسوس میداند. زیبایی در دو ساحت
طبیعت و هنر متجلی میشود و این هر دو ساحت واجد وجهی محسوس میباشند. اما خود
زیبایی امری محسوس نیست بلکه صورتی است معقول. زیبایی تنها برای دیگری یعنی برای ما
یعنی برای ذهنی که زیبایی را درمییابد، خلق شده است. به عبارت دیگر زیبایی شیء
زیبا در حس آشکار نمیشود بلکه در ملاحظه وحدت اجزاء و اعضای امر زیبا آشکار میشود
و این نیز با تفکر امکانپذیر خواهد بود. زیبایی طبیعت در سه مرتبه مورد ادراک ما
قرار میگیرد: مرتبة اول مواجهه با زیبایی طبیعی است تنها به صورت هماهنگی درونی در
محصولات عینی (مثل بلور طبیعی). در مرتبة دوم زیبایی طبیعی را به عنوان زندگی درونی
همراه با تمایزهای ماهوی آن ملاحظه میکنیم. در مرتبة سوم زیبایی را در من خودآگاه
ادراک میکنیم. زیبایی طبیعت ناقص است؛ زیرا واقعیت خارجی حداکثر دارای وجود درونی
نامتعین و انتزاعی است و برخلاف نفس، وجود آن درونی نیست. به عبارت دیگر زیبایی
طبیعت انتزاعی است نه انضمامی. هگل زیبایی انتزاعی را از سه جنبه مورد بررسی قرار
میدهد: اول از حیث صورت؛ دوم از حیث وحدت انتزاعی مادة حسی و سوم از جنبة محدودیت
وجود فردی بی واسطه.
ملخص الجهاز:
زیبایی شیء طبیعی زنده به واسطة وحدت اجزا و اعضای آن حاصل می شود ولی این امر تنها با تفکر امکان پذیر خواهد بود؛ زیرا در طبیعت، نفس - بماهی- قابل مشاهده نیست؛ چون که هنوز از وحدت سوبژکتیو خود در عین ایدهآل بودن آگاه نیست.
به نظر هگل زیبایی طبیعت در سه مرتبه مورد ادراک ما قرار می گیرد: مرتبة اول مواجهه با زیبایی طبیعی است تنها به صورت هماهنگی درونی در محصولات طبیعی عینی که در آنها ماده و صورت دارای این همانی می باشند؛ یعنی صورت در ماده که به مثابة ماهیت حقیقی و نیروی شکل دهنده است قرار دارد.
3- زیبایی انتزاعی از جنبة محدودیت وجود فردی بی واسطه: هگل بیـن دو صـورت فردیت یعنــی فردیت طبیعـی بـی واسطه و فردیت روحانـی(Spiritual) تمیز قایل می شود و فردیت بی واسطه را که منحصر به فردیت طبیعی نیست از سه جنبه مورد بررسی قرار میدهد: 1- درون از حیث بی واسطگی 2- واسطه بودن وجود بی واسطة فردی 3- محدودیت وجود فردی بی واسطه درونی بودن در حیوان، صورتی از آگاهی درونی نیست؛ به همین دلیل زندگی حیوانی بیرون از حیوان قابل مشاهده نیست (فی المثل در نهادهای اجتماعی یا آثار هنری) و چون این درون تنها یک درون باقی می ماند، بیرون نیز تنها به مثابة یک بیرون ظاهر می شود و کاملا در هر بخشی از نفس نفوذ نمی کند.
نقص وجود بی واسطه چه جسمانی و چه روحانی باید ذاتا به عنوان تناهی ملاحظه شود، تناهی ای که با ماهیت درونی آن مطابق نیست و از طریق این فقدان مطابقت فقط تناهی خویش را آشکار می کند؛ زیرا صورت معقول و به تعبیر درست تر ایده ذاتا نامتناهی و آزاد است.